به من تکیه کن

به من تکیه کن !

من تمام هستی ام را دامنی می کنم تا تو سرت را بر آن نهی !

تمام روحم را آغوشی می سازم تا تو در آن از هراس بیاسایی !

تمام نیرویی را که در دوست داشتن دارم ، دستی می کنم تا چهره و موهایت را

نوازش کند !

تمام بودن خود را زانویی می کنم تا بر آن به خواب روی !

خود را ، تمام خود را به تو می سپارم تا هر چه بخواهی از ان بیاشامی ، از آن بر

گیری ،هر چه بخواهی از آن بسازی،  هر گونه بخواهی باشم !

از این لحظه مرا داشته باش
!

دوستدارم زندگیم



[ سه شنبه 92/12/6 ] [ 8:52 عصر ] [ مسافر ]

نظر

داستان کوتاه فرق عشق و ازدواج

  

شاگردی از استادش پرسید: عشق چست ؟

 

 استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش

که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی ...

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت .

 

استاد پرسید: چه آوردی ؟

با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیداکردن پرپشت ترین ، تا

انتهای گندم زار رفتم .

استاد گفت: عشق یعنی همین...!

 

شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست ؟

 

استاد به سخن آمد که : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب

برگردی ...

 شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت .

استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم .

ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم .

استاد باز گفت: ازدواج هم یعنی همین ...!

و این است فرق عشق و ازدواج ...!



[ سه شنبه 92/12/6 ] [ 8:51 عصر ] [ مسافر ]

نظر

همیشه در قلبمی

تو دیگر عشق قصه نیست ، لحظه هایم مثل گذشته سرد نیست

با تو زندگی ام زیر و رو شد ، حال من از این رو به آن رو شد

با تو گذشتم از پلهای تنهایی ، رسیدم به اوج آسمان آبی

عطر تو میدهد به من نفس ، با تو رها شدم از آن قفس


آمدی و گرفتی دستهایم را ، باور ندارم با تو بودن را

میدهد به من هوای عشق نفسهایت ، میدهد به من شوق زندگی گرمی دستهایت

بپذیر که دنیای عاشقانه ما همیشگیست ، عشق در قلب من و تو ماندنیست

هر چه دلم خواست همان شد و اینگونه شد که دلم عاشقت شد

مرا در زیر سایه قلبت جا دادی و همین شد که قلبم به عشقت پناه آورد

آری با تو دیگر عشق قصه نیست ، حقیقت است این روزها و لحظه ها


حقیقت است که دوستت دارم ، حقیقت است که با تو هیچ غمی ندارم

حقیقت است که دنیا را نمیخواهم بی تو ، مگر میشود این زندگی بدون تو ؟


در آغوش تو ، محکم فشرده ام تو را در آغوشم

میمیریم برای هم ، مینیشنی بر روی پاهای من و میبوسم لبهایت را

با تو بودن همیشه تکراریست برای تپشهای قلبم

با تو بودن همیشه تکراریست برای اینکه حس کنم


عشق چیست و عاشق تو بودن چه لذتی دارد

چه اتفاق زیبایی بود تو را دیدن ، چه حادثه شیرینی بود تو را داشتن


با تو بودن همین است ، اینکه تا ابد شدی دنیایم

اینکه تا ابد شدی مرحمی برای قلب تنهایم


قلبی که دیگر با تو تنها نیست ، درهای قلبم دیگر برای کسی باز نیست

تا همیشه بسته شده بر روی تو ، بمان و بمان ای که تنها عشق من هستی تو



[ سه شنبه 92/12/6 ] [ 8:51 عصر ] [ مسافر ]

نظر

به همین سادگی

بین خودمان بماند داشتم به تو فکر میکردم و به نشانه های ساده برای اثبات علاقه .

راستی آیا همین نشانه های ساده روزمره برای نشان دادن علاقه کافی نیست ؟

اما میدانم به هیچ نشانه ای دیگر نمی شود اعتماد کرد .


اکنون میتوانم مانند دخترکی هفت ساله

بنویسم : آب ..... و غرق شوم بی آنکه دست و پایی بزنم .

می توانم بنویسم : باد ..... و پرواز کنم بی آنکه هراسی از سقوط داشته باشم .

می توانم بنویسم : درخت ..... و سبز شوم بی هیچ درنگی .

می توانم تو را بنوسیم : و بعد به آرامی ببوسمت بدون آنکه کسی ببیند .

میتوانم بنوسیم : مرگ و بمیرم ...

به همین سادگی



[ سه شنبه 92/12/6 ] [ 8:49 عصر ] [ مسافر ]

نظر

چه نگاه دلواپسی دارد این عشق

نه باران می بارد

              نه تو برمی گردی !

             چه نگاه دلواپسی دارد این عشق

                                            چه نگاه دلواپسی

هر روز

از درختان غبارآلود همین خیابان خسته
                                                   سراغت را می گیرم
همین درختان که دیری است

             ردپای عبور و حضور تو را از یاد برده اند

                                                               کجائی؟

                                    به کجا رفته ای؟

 

و

 

تا چندمین روز این همه سال بی باران

باید به جست و جوی تو باشم

دوباره نگاهم می کنند

همین درختان خسته

صبور و ساکت

فقط نگاهم می کنند !

به خانه بر می گردم

و باز همان لبخند همیشگی

به سلامم پاسخ می گوید

همان لبخند همیشگی

که آن را چون طنین ترانه ای

بر تاقچه خانه ام ، به یادگار گذاشته ای !

رو بروی پنجره می نشینم

بی آب و بی آفتاب

نه باران می بارد

و نه تو بر می گردی !

اما تعجب می کنم

که پس از این همه سال بی باران

چرا این گلدان کوچک

که در خانه به یادگار گذاشته ای

گل را فراموش نمی کند ؟!



[ سه شنبه 92/12/6 ] [ 8:49 عصر ] [ مسافر ]

نظر

من از این فاصله ها بیزارم

 من از این سکوت پر معنى تو

                              من از این فاصله ها بیزارم

                               بیخودى قلبمو دلدارى نده

                                                                   میدونى برى تمومه کارم


یکى داره تو رو از من میگیره

                                   تو نباشى دل تنهام میمیره

                                       تو نباشى نمیخوام دنیا باشه

 کاش تمام اینا یک رویا باشه


تو ازم دورتر از دور میشى

                                        بمیرم برات که مجبور میشى

                                      بمیرم برات که راهى ندارى

غیر از اینکه منو تنها بزارى



دارم اشکامو تحمل میکنم

                                         گلدون دلم رو بى گل میکنم

                                         میدونم حال تو هم مثل منه

      دلت هى این در و اون در میزنه


      چه جورى میتونم آروم بشینم

                                      تو برى و رفتنت رو ببینم

                                           یه فرشته توى گوشم میگه

لحظه مرگ دلم نزدیکه




[ سه شنبه 92/12/6 ] [ 8:46 عصر ] [ مسافر ]

نظر

آن شب باران می بارید


آن شب باران می بارید ... باران که می بارد به تو مشتاق تر می شوم ... و از همین شوق بی چتر آمدم ... ولی آمدم

و  تو نمی دانی که جه بارانی بود ، چون نیامدی ... و باران می بارید ... آن شب تب کردم و تو هیچ نکردی ... و باران

می بارید ... و بالاخره دیشب مردم و حتی تو تب هم نکردی

زندگی اتفاق غریبی است ... عرصه جولان آدم ها ... که مدام در حرکتند و در شتاب ... آدم هایی که می دوند برای زنده

ماندن ... برای چند ساعت و چند ثانیه بیشتر ماندن ... می دوند برای رسیدن به چیزهای بیشتر ... اما درست آن موقع

که می خواهند از آن لذت ببرند ... دیر می شود ... و باید رفت ... می رود بی آن که ...


کاش در عبور همین ثانیه ها و در میان دویدن همین آدمها ، به فکر قدم زدن باشیم ... قدم زدن برای زندگی ... برای

زندگی کردن ...



[ سه شنبه 92/12/6 ] [ 8:45 عصر ] [ مسافر ]

نظر

بیداد عشق

 ای داد و بیداد ، بیدار شو ! تو یک عاشقی هشیار شو !

خسته نشو ، این راه مال تو است ، با من بیا ، این همسفر وفادار تو است

به خدا دلش گرفتار تو است ، نگاهش همیشه به سوی تو است

این دل درگیر تو است ، این دل بسته به وجود تو زنده است !

در مرام عشق بی وفایی نیست  ، دل دادن کار هر دلداری نیست !

این دنیا از ما بی خبر نیست ، این ماییم که از  دنیا بی خبریم

ای داد و بیداد ، بیدار شو ، تو یک عاشقی هشیار شو

نگذار جنون بیاید ، نگذار که این قلب بمیرد

نگذار سیاهی جای او را در دلت بگیرد !

نگذار این ابر سیاه ، آسمان آبی دلت را فرا بگیرد

نگذار تاریکی ها جای روشنایی ها را بگیرد !

ای داد و بیدار ، بیدار شو ، تو یک عاشقی هشیار شو

نا امید نشو ، که امیدت از همین دور دستها نیز پیداست

عمر عشق زودگذر نیست ، تا آخر دنیاست !

در مرام عشق رفتن نیست ، در مرامش دلشکستن نیست

این تو هستی که دل میشکنی ، حرفهای مرا میفهمی ؟

این تو هستی که چشمهای خیسش را نمیبینی !

بخواب که اینجا وقت خواب است

چشمهایت را بر روی هم بگذار که عشقهای این زمانه دیدنی نیست !



[ دوشنبه 92/12/5 ] [ 7:10 عصر ] [ مسافر ]

نظر

برای عشق خوبم

بغلم کن عشق خوبم بذار حس کنم تن تو
 
از حرارتت بمیرم بگیرم عطر تن تو

واسه من آغوش گرمت تنها جاى امن دنیاست

ساز آشناى قلبت خوشترین آهنگ دنیاست


منو که بغل بگیرى گم میشم تو شهر رویا

بند میاد نفس تو سینم مثل مجنون پیش لیلا

 
به تو شفافُ برهنه دل سپردم بى مهابا
 
بغلم کن تا نمیرم بى تو ، تو دستاى سرما

 
مثل دامن فرشته شب ما قدیس ُ پاکه
 
حتى ماه به حرمت ماعاشقونه تر مى تابه

 
بغلم کن عشق خوبم بذار آرامش بگیرم

سر بذارم روى شونه ات با نفسهات خو بگیرم
 

جز سر انگشتاى گرمت تن من عشقى ندیده
 
دست بکش رو گونه ى من ، منو خواب کن تا سپیده



[ دوشنبه 92/12/5 ] [ 7:10 عصر ] [ مسافر ]

نظر

مثل تو کسی نیست

مثل تو کسی نیست

مثل تو هیچ گلی پر از عطر و بوی محبت و عشق نیست !

مثل تو هیچ ستاره درخشانی در آسمان زندگی نیست !

مثل تو کسی نیست ، زیباتر از تو فرشته ای نیست !

تو یک دنیای زیبایی ، تو یک رویای بیداری !

مثل تو کسی نیست که در قلبش یک دنیا صداقت و یکرنگی باشد !

تو اولین و آخرین کسی هستی که درهای قلبم را به رویت گشودم و با افتخار تو را عزیز

دل خودم کردم !

تو پاکترین عشق روی زمینی ، مثل تو یار باوفایی در این زمانه نیست !

تو یک هدیه با ارزش از طرف خدا برای قلبمی !

تو یک طلوع دوباره در غروب تلخ زندگی ام هستی !

چقدر مهر و محبت در وجودت هست ، قلب من تا ابد مال تو هست !

ارزش تو بالاتر از عشق و دوست داشتن است ، قلب تو مهربان تر از مهربانان عالم

است !

حالا دیگر باور دارم که مثل تو کسی نیست ، حالا دیگر میپذیرم که بعد از تو عشقی

نیست !

بعد از تو ، من نیز بعد از خودم هستم ، دیگر کسی پیش روی من نیست !

اگر دنیا نباشد و تو باشی باز زنده ام ، زیرا تو دنیای منی !

ای دنیای من ، ای هستی من ، تو را نه برای دیروز ، نه برای امروز و نه برای

فردامیخواهم، تو را تنها برای خودم میخواهم !

مثل تو کسی نیست ، مانند تو عشقی نیست !

مثل من کسی نیست ، عاشقتر از من یاری نیست !

هیچکس جز تو لایق من نیست ، تنها تویی در قلب تنهایم،تنها تویی عشق و همدمم !

ای یار روزهای عاشقی و ای همدم شبهای تنهایی مثل تو کسی نیست ، و این را بدان

که جز تو هیچ کسی در قلبم نیست !



[ دوشنبه 92/12/5 ] [ 7:9 عصر ] [ مسافر ]

نظر