دلتنگی

دلتنگی آمده تا بگوید به یادت هستم
اشکهایم جاری شده تا بگویم خیلی دوستت دارم
حس و حال مرا خودت میدانی ، آنچه که قلب مرا به این روز انداخته را  خودت میدانی
تو خودت میدانی چقدر برایم عزیزی ، خودت میدانی و اینگونه مثل من به عشق دیدنم مینشینی
در لحظه دیدارمان چه عاشقانه نگاه میکردی به چشمانم
وقتی فکر میکنم به آن لحظه نفس میگیرد این قلب خسته ام
وقتی فکر میکنم به تو را داشتن،با خود میگویم ای کاش که زودتر تو را داشتم
تو مرواریدی هستی پنهان در اعماق قلب زندگی ام
که زیبا کردی با حضورت زندگی مرا ، عاشقانه کرده ای صحنه بی پایان لحظه های تو را داشتن را
دلتنگی آمده تا بگوید همیشه در قلب منی
عشق تو در دلم غوغا کرده تا بگویم تا ابد مال منی
ناز نگاه تو ، هنوز برق نگاه زیبایت نرفته از روبروی چشمهایم
هنوز گرمی دستهایت ،گرم نگه داشته دستهایم را
هنوز احساس میکنم در کنارمی با اینکه تو آنجا مثل من به انتظار آمدن دوباره منی!
نفسهایم آمده تا بگوید به عشق تو است که زنده ام



[ یکشنبه 92/12/18 ] [ 4:53 عصر ] [ مسافر ]

نظر

دلتنگ تو ام

چطور بگم که دلتنگ تو ام تویی که مونس شب های دل بی قراری ام بودی
چطور بگم که باغ دلم به غم نشسته واز دوری تو دلتنگ شده

چطور بگم که وجود تو... گرمای صدای دلنشین تو به من آشفته
زندگی می بخشه

چطور بگم که این دل بی طاقت بهانه تو را می گیرد
چطور بگم که دستانم گرمی دستانت را می خواهد

ای تنهاترین ستاره زندگی من
پشت پنجره دل تنگم به انتظار لحظه با تو بودن می مانم
تا با آمدنت دل بی قرارم را آرام کنی



[ یکشنبه 92/12/18 ] [ 4:52 عصر ] [ مسافر ]

نظر

دیدار

 

بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید

باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:

یادم آم که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشة ماه فروریخته در آب

شاخه‌ها  دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی:
از این عشق حذر کن!
لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیینة عشق گذران است،

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم:‌” حذر از عشق!؟ - ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!

روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم ...“
باز گفتم که : ” تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم! “
اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب، نالة تلخی زد و بگریخت ...
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم، نرمیدم.

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم



[ یکشنبه 92/12/18 ] [ 4:52 عصر ] [ مسافر ]

نظر

همراه من

ای همراه قدیمی

تو مرا سرپا نگهداشتی

در گذار سالها و لحظه ها

ولی امشب باید بخوابم

با یاری باده و ساقی

تو را به فردا میسپارم

شاید همین دیروز بود

که تو مرا به پیش راندی

و وقتی رگبار باران بارید

مرا به کشف خورشید بردی

ولی امشب

رویای ماه را خریدارم

تاشاید بخوابم...



[ یکشنبه 92/12/18 ] [ 4:51 عصر ] [ مسافر ]

نظر

زنگی با تو بهتره ....

لمس دست تو توی قلبم می مونه
 تو هستی با من توی رویای شبونه
ذکر تو هستم با این دستای سردم
زندگی با تو تو بهتره، می خوام عاشقت بمونم، نگو حرف رفتنو ،بی تو من نمی تونم ،
 زندگی با تو تو بهتره می خوام عاشقت بمونم، نگو حرفه رفتنو، بی تو من نمی تونم
 عشق من و تو، توی قلبم می مونه، عطر دست تو توی یادم می مونه،
 روزهای با تو هرگز یادم نمیره، هرگز یادم نمیره

 وقتی تو هستی قلبم باروم می گیره قلبم آروم می گیره
  زندگی با تو تو بهتره می خوام عاشقت بمونم، نگو حرف رفتنو، بی تو من، نمی تونم
زندگی با تو تو بهتره می خوام عاشقت بمونم نگو حرف رفتنو، بی تو من نمی تونم
 زندگی با تو تو بهتره

می خوام عاشقت بمونم، نگو حرف رفتنو، بی تو من نمی تونم زندگی با  تو بهتره، بذار تو دنیات بمونم
 نگو حرفه رفتنو بی تو من نمی تونم
 ای عشق من ، تو بهترینی  می خوام عاشقت بمونم زندگی با تو بهتره می خوام عاشقت بمونم نگو حرف رفتن رو بی تو من نمی تونم



[ یکشنبه 92/12/18 ] [ 4:51 عصر ] [ مسافر ]

نظر

عاشــقــانــــه دوســـتت خواهــــم داشــــت

دستانم گرمی دستانت را می خواهد پس دستانم را به تو میدهم

قلبم تپش قلبت را می خواهد پس قلبم را به تو میدهم

چشمانم نگاه زیبایت را می خواهد پس نگاهم از آن توست

عشقم تمامی لحظات تو را می خواهند وبرای با تو بودن دلتنگی میکنند

دل من همانند آسمان ابری از دوری تو ابری است

درخشش چشمانم همانند خورشید درخشان انتظار چشمانت را می کشند

پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگزفراموشت نخواهم کرد.

عاشـــــــقـــــــــانـــــــه دوســــــتت خواهــــــــــم داشـــــــــــت



[ یکشنبه 92/12/18 ] [ 4:50 عصر ] [ مسافر ]

نظر

نگاهم به دنبال توست

تو را دوست دارم
و وقتی تو نیستی غمگینم
و به آسمان آبی بالای سرت
و اخترانی که تو را میبینند رشک میبرم

تو را دوست دارم

وآنچه میکنی درنظرم بی همتا جلوه می کند
و بارها در تنهایی از خود پرسیده ام
چرا آنهائیکه که دوستشان دارم بیشتر شبیه تو هستند

تو را دوست دارم

اما هنگامی که نیستی از هر صدایی بیزارم
حتی اگرصدای آنانی باشد که دوستشان دارم
زیرا صدای آنها طنین آهنگین صدایت را در گوشم می شکند

می دانم که دوستت دارم

اما افسوس که دیگران دل ساده ام را کمتر باور می کنند
و چه بسا به هنگام گذر می بینم به من میخندند
زیرا آشکارا می نگرند نگاهم به دنبال توست



[ یکشنبه 92/12/18 ] [ 4:50 عصر ] [ مسافر ]

نظر

به خاطر منم شده ...

تا از ایـــن در بیـــرون می ری ، می میــرم زنده مــــی شـم

دل تــو دلــــــم نمــــی مــونه وقتـــی تو نیستــــی پیشـــم

تا از این در بیـــــرون مــــی ری ، مــی گم کی بر مـی گرده

یه اتفــــــــــــــــاقی پیش نیاد واســـت خـــــــــــدا نکــــــــرده

به خاطر منم شده ، مواظب خودت باش ، عشقت جون و تنم شده ، مواظب خودت باش

مواظـــــــــب خــودت باش ... مواظـــــــــــب خــــودت باش

مــــــن بـــــــی تــــــو یک دقیقــــه هـــم نمـی تونم بمونم

تو هم مثلــــــه مــــن عاشقی ، از تو چشــات می خونم

خورشیـــــــد زندگیـــــــم تویــــی ، ترس من از غــــــــروبه

این قلــــــــــب دیوونه ی من به عشـــــــق تو مــــی کوبه

به خاطر منم شده ، مواظب خودت باش ، عشقت جون و تنم شده ، مواظب خودت باش

مواظـــــــــب خــودت باش ... مواظــــــــــب خــــودت باش

هیشـــکی به انـــدازه ی من عشـــق تو رو نمـــی خـواد

جایـــــــی که دارم تو دلـــــت ، آســـون به دســـت نمیاد

بی تــابم از آغــــــوش تو ، هر لحظــــــه که جــــــدا شم

به مـــــــن یه ذره حـــق بده ، دلـــــــــواپس تـــو باشـــم



[ یکشنبه 92/12/18 ] [ 4:49 عصر ] [ مسافر ]

نظر

رفتن .....

پشتش سنگین بود و جاده های دنیا طولانی. می دانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت. 

سنگ پشت،ناراضی و نگران بود.پرنده ای در اسمان پر زد.سبک،و سنگ پشت رو به خدا کرد و گفت:این عدل نیست ، این عدل نیست. کاش پشتم را این همه سنگین نمی کردی. من هیچ گاه نمیرسم. هیچ گاه. و در لاک سنگی خود خزید،به نیت نا امیدی. خدا سنگ پشت را از روی زمین بلند کرد. زمین را نشانش داد. 

کره ای کوچک بود.وگفت:نگاه کن،ابتدا و انتها ندارد.هیچ کس نمی رسد .چون رسیدنی در کار نیست. فقط رفتن است. حتی اگر اندکی. وهر بار که میروی،رسیده ای. باور کن انچه بر دوش توست،تنها لاکی سنگی نیست.تو پاره ای از هستی را بر دوش می کشی،پاره ای از مرا.  

خدا سنگ پشت را بر زمین گذاشت. دیگر نه بارش چندان سنگین بود و نه راه ها چندان دور. 

سنگ پشت به راه افتاد و گفت: رفتن،حتی اگر اندکی ...



[ یکشنبه 92/12/18 ] [ 4:49 عصر ] [ مسافر ]

نظر

غیرتوهیچ ....

 

من روز خویش را  

با آفتاب روی تو ،

کز شرق خیال دمیده است ،

آغاز میکنم

آن لحظه ها که مات

در انزوای خویش ؛

یا در میان جمع

خاموش مینشینم

موسیقی نگاه ترا گوش میکنم ،

گاهی میان مردم در ازدحام شهر

غیر از تو ،

هرچه هست فراموش میکنم



[ شنبه 92/12/17 ] [ 5:16 عصر ] [ مسافر ]

نظر