سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نفس عشق

وقتی که قلبم ، همین قلبی که اینک عاشق است ، در گوشه ای تنها بود و خسته

وقتی که این احساس ، همین احساس آشنا ، پر از غم بود و در هم شکسته

نه ستاره ای بود در آسمان تاریکم و نه همدلی بود در دنیای تیره و تارم

وقتی که پرنده ی تنها بر روی شاخه ی خشکیده برایم میخواند شعر غم را

وقتی که چشمهای پر از اشکم عذاب میداد قلب تنهایم را

امیدی نداشتم به زندگی ، تصویر تنهایی را میدیدم با حالی پر از آشفتگی

حالا تو هستی و آسمانی پر ستاره

قلبم مثل گذشته تنها نیست ، نفس گرفته است دوباره

حالا تو هستی و دل پر از احساس من

تو در آن طوفان پر از درد شدی یک قایق نجات برای من

حتی یک لحظه فکر نبودنت مرا عذاب میدهد

نمیخواهم روزی بی تو باشم ، تو نباشی و من دوباره تنها باشم

نمیخواهم ، نمیتوانم ، محال است بی تو زنده باشم

این قلب عاشقم ، همین قلبی که اینک به امید تو می تپد

به من نوید روزهای شیرین با تو بودن را میدهد

به امید آن روزها نشسته ام

من که به تنها آرزویم رسیده ام

خودم را در کنار تو بر روی قاب سفید زندگی کشیده ام



[ یکشنبه 92/12/11 ] [ 4:1 عصر ] [ مسافر ]

نظر

بدجور عاشق توام !

دلتنگم برای تو ، زندگی ام فدای تو ، این قلبم هدیه ای ناقابل ، تقدیم به تو

نفس کشیدنم مدیون توام ، من گرفتار توام ، به خدا تا آخرین نفس وفادار توام !

سالهاست در انتظار آمدن توام ، تو را که دیدم قلبم لرزید ، بدجور عاشق توام !

باورم کن ، زندگی ام بسته به وجود تو هست

تپشهای قلبم همصدا با تپشهای قلب تو است

هر کس از من بپرسد میگویم او دنیای من است

اگر خواستند تو را از من بگیرند ،میگویم این تن ، بی او ، جنازه ی من است!

فدای تو ، دیگر از چه بگویم برای تو ، شکر میکنم آن خدای مهربان را

 که فرشته ای داد به من، به زیبایی چهره ماه تو

دلتنگم برای تو ، میتپد قلبم به عشق تو

 در انتظار لحظه دیدار ، تشنه ام برای بوسیدن لبهای تو

مینویسم شعری در وصف تو ، عاشقانه هایم را مینویسم به عشق تو

این هم حرف آخرم به تو ... دوستت دارم بیشتر از دوست داشتنهای تو



[ یکشنبه 92/12/11 ] [ 4:0 عصر ] [ مسافر ]

نظر

میترسم !!!

میترسم بمیرم و نتوانم تو را در آغوش بگیرم !   

نگذار که با حسرت یک لحظه گرفتن دستهایت بمیرم !

میترسم بمیرم و نتوانم به تو ثابت کنم که عاشقت هستم

میترسم روزی بیایی و بگویی که من لایقت نیستم !

مرا در حسرت عشقت نگذار ، بگذار تا زنده ام تو را حس کنم

تو را در آغوش بگیرم و نوازش کنم !

میترسم بمیرم و نتوانم لبهایت را ببوسم

 نمیخواهم در حسرت طعم شیرین لبهایت بسوزم !

دنیا بی وفاست ، می ترسم این دنیای بی وفا مرا از تو بگیرد

 میترسم همین روزها قلبم آرام بمیرد !

بگذار در این دو روز دنیا به اندازه ی یک دنیا نگاهت کنم

 بگذار به اندازه ی یک عمر تو را در آغوش بگیرم و با تو درد دل کنم !

میترسم همین لحظه ، همین فردا ، همین روزها لحظه ی مرگم فرا رسد !

یک مرگ پر از حسرت ، یک مرگ پر از آرزو و امید !

تنها حسرت و آرزوی من در آن لحظه تویی و حضورت در کنارم است !

تنها حسرت من در آن لحظه نگاه به چشمهای زیبایت است !

در این دو روز دنیا بیا در کنارم ، از عشق بگو برایم

 گرچه سیر نمیشوم از لحظه های با تو بودن 

اما هیچگاه نمیمانم در حسرت عشقت ! 



[ یکشنبه 92/12/11 ] [ 3:59 عصر ] [ مسافر ]

نظر

امانت عشق

امانت عشق

این قلب من یک امانت است از طرف من به تو تا لحظه ای که نفس میکشم !

احساسات من امانتیست به تو از طرف قلبم تا لحظه ای که جان دارم


این عشقم امانتیست از طرف قلبم تا لحظه ای که تو را دارم

بپذیر از من ، آنچه که میتوانم در راه عشقت فدا کنم

مرا ببخش اگر جز این امانتی چیزی در وجودم ندارم

همین قلب را دارم که آن هم روزی فدایت میکنم !

همین چشمها را دارم که در راه عشقت جز اشک ریختن هیچ کاری ندارد !

احساساتم نیز که در راه عشق تو ،تنها برای تو است

کاش میتوانستم پرواز کنم و ستاره ها را برایت بچینم ، کاش میتوانستم خورشید شوم

و

برای تو بتابم ، کاش میتوانستم قطره ای شوم و بر روی تو ببارم ، کاش میتوانستم

همچو آسمان سرپناه تو باشم

همین قلب را که دارم ، انگار تو را دارم ، میخواستم قلبم را به تو هدیه دهم ترسیدم از

فردا که این هدیه را دور بیندازی ،آن را به تو امانت دادم که اگر روزی خواستی آن را به


من پس دهی تو درون آن باشی !

پس دیگر حرفی ندارم، من عاشقم، جز ماندن راهی ندارم !

تو همیشه در قلب منی ، لایق باشی یا نباشی همه هستی منی !

همین که تو را دارم ، انگار همه چیز را دارم دیگر هیچ چیز از خدا نمیخواهم !

اگر خدا به من قلبی داد برای زندگی کردن آن را به تو امانت دادم ، حالا دیگر هیچ کسی

جز تو ندارم

حالا که دیگر قلبم را به تو امانت دادم اگر زنده ام به این خاطر است که در قلب تو

هستم !

پس تا لحظه ای که نفس میکشی من زنده ام ، تا لحظه ای که عاشقی ، من عاشقم

و

تا لحظه ای که تو را دارم ، تا ابد دوستت دارم ..............

عاشقتم نفسم زندگیم



[ یکشنبه 92/12/11 ] [ 3:59 عصر ] [ مسافر ]

نظر

چشمان ناز تو


چشمان ناز تو ، قلب مهربان تو ، هر چه فکرش را میکنم محال است زندگی بدون تو

چه عادت کرده باشم به تو ، چه دوستت داشته باشم ، قلب عاشقم میگوید

این زندگی عاشقانه را مدیونم به تو

روزی آمدی و مرا از حال و هوای تنهایی بیرون آوردی

عاشقم کردی با مهر و محبت هایت، با قلب مهربانت

دیوانه ام کردی با آن چشمهای نازت

چه ناز است چشمانی که لحظه ای دیدن دوباره اش برایم آرزوست

تا لحظه های در کنار تو بودن را با چشمان ناز تو سر کنم

تا غرق شوم درون چشمهایت تا بشکنم سکوت را به بهانه ی دیدن چشمهایت

تا بگویم درد دلهایت را برایت ، منی که بی خبر نیستم از آن دل مهربانت

صدای دلنشین تو ، خیره شده ام به چشمهای زیبای تو

تو نیز عاشقانه نگاه میکنی به چهره عاشق من

لبخندت مرا دیوانه تر میکند ، عزیزم بیشتر از این تو را ببینم

به رویا نبودن این رویای زیبا شک میکنم

میترسم که خواب باشم ، میترسم که در خواب عاشقت شده باشم

میترسم که رویا را با حقیقت اشتباه گرفته باشم !

تو نیز مانند من به انتظار باریدن بارانی

یا باز هم اشک میریزی از اینکه دیدارمان به سر رسیده  و تا فردا مرا نمیبینی

چگونه سر کنم شب را تا فردا ،نمیدانم حقیقت عشق تو را باور کنم یا آن رویا !

نمیدانم چگونه قلبم را راضی کنم که خواب نیست تو را داشتن را

ای قلب عاشقم باور کن عاشق شدن را

چشمان ناز تو مرا دلتنگ کرده ، گرفتن دستهایت بی قرارم کرده

دیگر چگونه بگویم که بودن تو ،مرا بدجور عاشق کرده

حتی اگر با تو بودن رویا باشد ، می مانم تا ابد در همین رویا

به خیال تو ، به خیال داشتن فرشته ای مثل تو

به همین خیال رویایی زندگی میکنم



[ پنج شنبه 92/12/8 ] [ 4:42 عصر ] [ مسافر ]

نظر

آرزوی من

تو را که دارم دنیا مال من است

دیگر آرزویی ندارم ، همان یک آرزوی من ، همیشه با تو بودن است

صدای تپشهای قلبم ، هنوز باور ندارم که عاشقم

هنوز باور ندارم که بدون تو هیچم

اگر تو نباشی ...

آری عزیزم ... میمیرم

تو را که دارم ، عشق را با تمام وجود حس میکنم

لطافت عشق را لمس میکنم ، برای چند لحظه نفس را در سینه حبس میکنم

و

یک نفس فریاد میزنم عشق من دوستت دارم

نمیدانم باور کرده ای که تنها تو را دارم

باز هم میگویم عزیزم ، تو آنقدر خوبی که من لیاقت تو را ندارم

درهای قلبم را بر روی همه بسته ام

هنوز در شور و شوق این عشق به حقیقت پیوسته ام

وقتی که فکر میکنم که با توام

نه معنی تنهایی را میدانم و نه حس میکنم که خسته ام

اینک که دارم برایت از احساسم نسبت به تو مینویسم

میدانم لحظه ای که آن را برایت میخوانم تو با شنیدن این احساس اشک میریزی

پس همین حالا خواهش قلبم را بپذیر و اشک نریز

اینها همه حرف دلم بود عزیز

من که گفتم اشک نریز ، پس چرا اینک چشمهایت شده خیس ؟

قطره های اشکت بر روی قلبم ریخته

قلبم با تمام وجود طعم شیرین عشق را با تو چشیده

نمیدانی چقدر خاطر تو برایم عزیزه

تا به حال یار وفاداری را مانند تو ندیده

تو را که دارم دنیا مال من است

دیگر آرزویی ندارم چون همان یک آرزویم که تو بودی به حقیقت پیوسته است



[ پنج شنبه 92/12/8 ] [ 4:41 عصر ] [ مسافر ]

نظر

بهترین هدیه خداوند به من

در حالی که دلم مانند کویری تشنه و بی جان بود در حالی که بغض گلویم را گرفته بود
 
و

از درد تنهایی دیگر جانی نداشتم در حالی که چشمهایم از اشک ریختن سویی نداشتند
 
 
در حالی که دیگر امیدی به ادامه زندگی نداشتم و تمام درهای امید
 
 به زندگی به رویم بسته شده بود
 
در حالی که آسمان دلم پر از ابرهای سیاه سرگردان غم و غصه بود
 
 در حالی که آرزوی مرگ از خدای خویش داشتم
 
 در حالی که دیگر دستهایم طاقت این را نداشتند که یک کلام نیز از عشق
 
 و عاشق شدن بنویسند در حالی که  هوای قلبم گرفته و سرد شده بود
 
 خداوند هدیه ای را به من داد که زندگی مرا آرام و پر از امید کرد
 
 به باغچه دلم زیباترین و خوشبوترین گل را هدیه داد، به آسمان تیره
 
 و

تارم مهتاب روشن بخش و ستاره  درخشانی را هدیه داد
 
در  جاده های خسته و خالی ام همسفری با دلی پر از محبت و مهربانی هدیه داد
 
 به دل پر از سکوت و پر از غمم نیروی عشق را عطا  کرد
 
 به دستهایم قدرت این را داد که هر چه میخواهند از عشق بنویسند و بهترین
 
و

زیباترین جملات را برای عشق بگویند
 
 به پاهایم قدرت این را داد که بتوانند در جاده های پر از عشق قدم بزنند

و

به وجودم اراده عاشق شدن را داد
 
 آری او  یک فرشته زیبا ومهربان را به زندگی ام هدیه داد !
 
 آن فرشته را مانند باران عشق کرد و بر روی من نازل کرد تا تن  غم زده و خسته مرا بشوید
 
 و جانی دوباره و طراوت عاشقانه ای دوباره به من ببخشد…
 
 آن فرشته را مانند گلی کرد  و در گلدان طاغچه قلبم گذاشت تا  عطر و بوی عاشقانه اش
 
 حال و هوای  خانه دلم را دگرگون کند !
 
 آن فرشته را تمام زندگی من  کرد ، قلب آن فرشته را در قلب من طلسم کرد
 
و

در های قلبم را بر روی او بست و کلیدش را نزد خود نگه داشت !
 
هدیه ای که خداوند به من داد ، آرزوهایم را زنده کرد ، دلم را پر از امید و دل گرمی کرد !
 
 هدیه ای داد که از گل هم زیباتر بود ، از خورشید نورانی تر بود و از ستاره درخشانتر!
 
 و

این هدیه بهترین چیزی بود که خداوند در تمام زندگی ام به من داد ! آری
 
 او خوشبختی را به من داد
 
 او عشقی دوباره را به من داد !
 
 سپاس آن خدایی که زندگی دوباره به من بخشید ، بهترین هدیه دنیا را به من داد
 
 و

قلبم را آرام و پر از عشق کرد !
 
سپاس آن خدایی که عشقی پاک و واقعی و بدون ریا  و بی پایان را به من هدیه کرد !
 
پس خداوندا کلید قلبم را تا پایان زندگی ام ، تا ابد و برای همیشه نزد خود نگه دار
 
 تا من نیز با مهر و محبت و عشق خودم  آن قلب سرخ را که به من هدیه دادی
 
 درقلبم نگه دارم ...



[ پنج شنبه 92/12/8 ] [ 4:41 عصر ] [ مسافر ]

نظر

بدجور عاشق توام !

دلتنگم برای تو ، زندگی ام فدای تو ، این قلبم هدیه ای ناقابل ، تقدیم به تو

نفس کشیدنم مدیون توام ، من گرفتار توام ، به خدا تا آخرین نفس وفادار توام !

سالهاست در انتظار آمدن توام ، تو را که دیدم قلبم لرزید ، بدجور عاشق توام !

باورم کن ، زندگی ام بسته به وجود تو هست

تپشهای قلبم همصدا با تپشهای قلب تو است

هر کس از من بپرسد میگویم او دنیای من است

اگر خواستند تو را از من بگیرند ،میگویم این تن ، بی او ، جنازه ی من است!

فدای تو ، دیگر از چه بگویم برای تو ، شکر میکنم آن خدای مهربان را

 که فرشته ای داد به من، به زیبایی چهره ماه تو

دلتنگم برای تو ، میتپد قلبم به عشق تو

 در انتظار لحظه دیدار ، تشنه ام برای بوسیدن لبهای تو

مینویسم شعری در وصف تو ، عاشقانه هایم را مینویسم به عشق تو

این هم حرف آخرم به تو ... دوستت دارم بیشتر از دوست داشتنهای تو

خیلی دوستدارم زندگیم



[ پنج شنبه 92/12/8 ] [ 4:40 عصر ] [ مسافر ]

نظر

نفس عشق

وقتی که قلبم ، همین قلبی که اینک عاشق است ، در گوشه ای تنها بود و خسته

وقتی که این احساس ، همین احساس آشنا ، پر از غم بود و در هم شکسته

نه ستاره ای بود در آسمان تاریکم و نه همدلی بود در دنیای تیره و تارم

وقتی که پرنده ی تنها بر روی شاخه ی خشکیده برایم میخواند شعر غم را

وقتی که چشمهای پر از اشکم عذاب میداد قلب تنهایم را

امیدی نداشتم به زندگی ، تصویر تنهایی را میدیدم با حالی پر از آشفتگی

حالا تو هستی و آسمانی پر ستاره

قلبم مثل گذشته تنها نیست ، نفس گرفته است دوباره

حالا تو هستی و دل پر از احساس من

تو در آن طوفان پر از درد شدی یک قایق نجات برای من

حتی یک لحظه فکر نبودنت مرا عذاب میدهد

نمیخواهم روزی بی تو باشم ، تو نباشی و من دوباره تنها باشم

نمیخواهم ، نمیتوانم ، محال است بی تو زنده باشم

این قلب عاشقم ، همین قلبی که اینک به امید تو می تپد

به من نوید روزهای شیرین با تو بودن را میدهد

به امید آن روزها نشسته ام

من که به تنها آرزویم رسیده ام

خودم را در کنار تو بر روی قاب سفید زندگی کشیده ام



[ پنج شنبه 92/12/8 ] [ 4:40 عصر ] [ مسافر ]

نظر

میترسم !!!

میترسم بمیرم و نتوانم تو را در آغوش بگیرم !   

نگذار که با حسرت یک لحظه گرفتن دستهایت بمیرم !

میترسم بمیرم و نتوانم به تو ثابت کنم که عاشقت هستم

میترسم روزی بیایی و بگویی که من لایقت نیستم !

مرا در حسرت عشقت نگذار ، بگذار تا زنده ام تو را حس کنم

تو را در آغوش بگیرم و نوازش کنم !

میترسم بمیرم و نتوانم لبهایت را ببوسم

 نمیخواهم در حسرت طعم شیرین لبهایت بسوزم !

دنیا بی وفاست ، می ترسم این دنیای بی وفا مرا از تو بگیرد

 میترسم همین روزها قلبم آرام بمیرد !

بگذار در این دو روز دنیا به اندازه ی یک دنیا نگاهت کنم

 بگذار به اندازه ی یک عمر تو را در آغوش بگیرم و با تو درد دل کنم !

میترسم همین لحظه ، همین فردا ، همین روزها لحظه ی مرگم فرا رسد !

یک مرگ پر از حسرت ، یک مرگ پر از آرزو و امید !

تنها حسرت و آرزوی من در آن لحظه تویی و حضورت در کنارم است !

تنها حسرت من در آن لحظه نگاه به چشمهای زیبایت است !

در این دو روز دنیا بیا در کنارم ، از عشق بگو برایم

 گرچه سیر نمیشوم از لحظه های با تو بودن 

اما هیچگاه نمیمانم در حسرت عشقت ! 



[ پنج شنبه 92/12/8 ] [ 4:39 عصر ] [ مسافر ]

نظر