سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قدم

 

تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم

با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم

تا کور سوی اخترکان بشکند همه
از نام تو به بام افق ها ،‌ علمزدم

با وامی از نگاه تو خورشید های شب
نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم

هر نامه را به نام و به عنوان هر که بود
تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم

تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد
شک از تو وام کردم و در باورم زدم

از شادی ام مپرس که من نیز در ازل
همراه خواجه قرعه ی قسمت به غم زدم



[ پنج شنبه 92/12/15 ] [ 2:45 عصر ] [ مسافر ]

نظر

شکست

 

امروز دوباره دلم بی صدا شکست...

            با گریه ای غریب و غمی آشنا شکست...

                                   باز به داد دلم میرسیدی ای کاش...

                                                  که امروز دوباره دلم  بی صدا شکست !!



[ پنج شنبه 92/12/15 ] [ 2:44 عصر ] [ مسافر ]

نظر

طلوع صبح

در طلوع صبح برایت بهترین تحفه ها را از کوی عشاق، کوی دلتنگی یارت اوردم

سپیده دم صبح که چشمهای عاشقم را گشودم مثل همیشه قلب بیتابم تو را بهانه کرد نمیدانم این بار

چگونه ارامش کنم شاید با کلام های کودکانه شاید هم...

بهترین همسفر من؛ قصه من و تو قصه دریا و کوه است دریایی که تا پای کوه برسد خشک میشود. دل

 زیبایت را غرق نومیدی نکنم، بهترینم تو ای ستاره شبهای مستی ام وصال من و تو حکیات دو عاشق در

 به در و دیوانه شده وصال من و تو حکایت ابر و باران شده . دل من و تو به هم گره خورده  دل من دست از

 دلت نمیکشد شاید با حرفهای عاشقانه ات بود که مرا صید دلت کردی شاید چشمهای زیبایت بود که

نگاهی سرشار از عشق را برایم یاد اور شد و شاید هم حکمتی در این عشق پاک و زیبایمان است

محبتی که سرشار از عشق است در چشمان تو موج میزند و دلی که تو داری عین دریا عظیم است و

امشب مثل دیگر شبها نیست نمیدانم چرا دلم بی تابتر شده شید تو در این صیدت  برایش قصه عشق

نمیخوانی

اما تو چگونه دل زیبا و معصومم را در دلت زندانی کردی و چه وقت میله های این زندان را میگشایی تا

دلم ازاد و رها زندگی کند

مونس دنیای عاشقانه ام همه اینها را برای تو میسم تویی که روزی فراموش نکنی برای همیشه

عاشقت خواهم ماند



[ پنج شنبه 92/12/15 ] [ 2:44 عصر ] [ مسافر ]

نظر

دوست دارم

گفتم که دوستت دارم ، گفتی که باور نداری
گفتم این کلمه را از حفظ نمی گویم از ته دلم می گویم ، گفتی دلم را نیز باور نداری
سکوت تلخی کردم و از ته دلم آه کشیدم. مدتی سکوت با چشمانی خیس
گونه ام خیس شد و قلبم شکسته
گفتی که تو قلبم را شکستی ، گفتم که قلبت شکسته نشد ، احساست در هم شکست
گفتی سکوت کن میخواهم گریه کنم ، من نیز سکوت کردم و با گریه تو نا آرام شدم و اشک ریختم

گفتی بی خیالی از اشکهایم ،چیزی نگفتم ، و باز سکوت و یک آه تلخ
گفتی کاش که عاشق نمی شدم ، گفتم عاشقی همه این دردها را دارد
گفتی خسته شدی از همه کس ، گفتم من با تو می مانم
گفتی خیلی تنهایی ، گفتم کسی که عاشق است تنهایی را نمی شناسد
و باز گفتی تنهایی ، گفتم کسی که عاشق است قلب یارش باید همان تنهایی او باشد
گفتی که این حرفایت تکراری است ، گفتم به جز تکرارش راهی نیست

گفتی که آغوشت را میخواهم ، گفتم که منتظر بمان عزیزم
گفتی که شانه هایت را میخواهم ، دلم به درد آمد از دوری ات و به غم نشستم
گفتی که تو از حرفهایم پریشانی ، گفتم حرفی نیست و حرفهایت شکنجه ای بیش نیست
گفتی که لبخندی بزن ، گفتم که حس لبخند نیست
گفتم با اینکه این کلمه تکراری است و با اینکه باور نداری باز میگویم که دوستت دارم
چیزی نگفتی و سکوت کردی


گفتم که دوستت دارم ، دوستت دارم و دوستت دارم و اشک از چشمانم سرازیر شد
و باز چیزی نگفتی و به جای سکوت اینبار تو نیز مانند من اشک ریختی



[ پنج شنبه 92/12/15 ] [ 2:43 عصر ] [ مسافر ]

نظر

گل صداقت


شاهزاده با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند.

وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود،

دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت.

مادر گفت: تو شانسی نداری نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا.

دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.

روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت : به هر یک از شما دانه ای میدهم،

کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گل را برای من بیاورد…

ملکه آینده چین می شود.

دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت.

سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه

گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود ، گلی نرویید .

روز ملاقات فرا رسید ،دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار

زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند .

لحظه موعود فرا رسید.

شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود.

همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است.

شاهزاده توضیح داد : این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند :

 گل صداقت

همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود!



[ چهارشنبه 92/12/14 ] [ 7:26 عصر ] [ مسافر ]

نظر

قله عشق

مثل دیروز ، بیشتر از امروز دوستت دارم

نمیدانم فردا چه میشود ، اما فردا نیز بیشتر از امروز دوستت دارم

به امید فردا ننشسته ام زیرا امروز که با توام دیگر به فردا نیازی ندارم

امروز را میخواهم ، زیرا تو  در کنار منی ، من که همیشه گفته ام تو تا ابد مال منی

هنوز باور نداری که دنیای منی ، هنوز نمیخواهی بفهمی که تنها عشق منی

کور شوند چشمهایم اگر جز تو به کسی دیگر نگاه کنند

بشکند قلبم اگرجز تو برای کسی دیگر فدا شود ، نمیخواهم زندگی ام تباه شود

اینجا دیگر با تو آغاز یک زندگیست ، قلب من بی حضور تو پر از آشفتگیست

بیشتر از دیروز دلتنگت هستم و بیشتر از همیشه آرزوی من در کنار تو بودن است

راز خوشبختی همیشه با تو بودن است ، خوشبختم از اینکه تو را دارم

با تو بودن بهانه ایست برای نفس کشیدنم ، بی تو بودن یک سقوط است 

از قله خوشبختی ام

من که همیشه به عشق تو صعود میکنم به قله های خوشبختی

و

فتح میکنم قله عشق را

مثل دیروز ، بیشتر از امروز ، دوستت دارم

اگر فردا نیز زنده بمانم ، برایت میمیرم .... 



[ چهارشنبه 92/12/14 ] [ 7:25 عصر ] [ مسافر ]

نظر

بهترینم

تو آمدی و بهار زندگی ام فرا رسید

تو آمدی و کویر دلم ، تبدیل به دریایی از عشق و محبت شد

آمدی و خوشبختی را با خود بهمراه آوردی

تو همانی که من میخواستم ، تو همان آرزوی منی ای آرزوی من

با ورود تو به قلبم خوشبختی در زندگی ام تضمین شد و فرداها را

در کنار تو زیبا می بینم و می دانم با تو زندگی ام پر از

خاطره های شیرین و ماندگار خواهد بود

دستان گرمت را به من بده ، سرت را بر روی شانه هایم بگذار

و درد دلهای عاشقانه ات رادر گوشم زمزمه کن ای عشق من

می خواهم با تو همان مرد خوشبخت باشم ، همانی که برای

 رسیدن به تو خودش را به آب و آتش زده

اینک که تو را یافتم دیگر به جز خوشبختی مان هیچ آرزویی

 را از خدای خویش ندارم، ای تک ستاره آسمان تاریک قلبم خیلی دوستت دارم و

میخواهم تا آخرین لحظه نفسهایم تو راعاشقانه دوست داشته باشم

 و

به تو عشق بورزم و با عشق تو زندگی کنم

تو آمدی و به من نیروی عشق دادی تا با این نیرویی که

در وجودم است عاشقانه با تو زندگی کنم و به عشق تو در مقابل

 سختی ها و مشکلات زندگی بایستم

دوستت دارم ای تو که خزان سرد و بی روح دلم را تبدیل

 به بهار سبز عاشقی کردی عزیزم

ازمجنون قصه ها نیز دیوانه ترم

این قلب کوچک و پر از درد من فدای تو ، این قلب من بی ارزش است جانم فدایت

می خواهم با گرمی آن قلب عاشقت در این دنیای سرد زندگی کنم و به تو و عشق تو

افتخار کنم ... خوشبختم چون در کنار تو هستم ، امیدوارم به فرداها چون در قلب مهربان

تو هستم و زندگی ام را بیشتر از همیشه زیبا می بینم

 چون تو همان زندگی منی ای بهترینم

بیشتر از همه چیز و همه کس دوستت دارم و بعد از

 خدای خویش تو را می پرستم و عاشقانه از ته قلبم ، با صداقت

و یکرنگی و یکدلی فریاد میزنم

ای بهترینم خیلی دوستت دارم

 تا ابد و تا زمانی که خون در رگهایم جاری است با تو می مانم



[ چهارشنبه 92/12/14 ] [ 7:25 عصر ] [ مسافر ]

نظر

قاصدک

عشق یعنی حس خوبی که قاصدک داره

وقتی که باد اونو در آغوش میگیره

و

با خودش به هر طرف میبره

آهای قاصدک !

به باد بگو تا منو هم با خودش ببره

شاید در دوردستی غریب

چشمام روی زیباشو ببینه

آهای قاصدک !

اگه اونو دیدی بهش بگو که من هنوز چشم به راه اون نشسته ام.



[ یکشنبه 92/12/11 ] [ 4:3 عصر ] [ مسافر ]

نظر

دوستت دارم عشق همیشگیم

اسیرم در قلب مهربانت برای همیشه و تا ابد

یک کلام ، تا ابد از ته دل دوستت دارم عزیزم

مرا تنها نگذار ، با من باش و با یکدلی و یکرنگی دوستم داشته باش

خیلی دوستت دارم بیشتر از آنچه که تصور میکنی

از تمام دار و ندارم در این دنیا یک دل داشتم آن هم به تو تقدیم کرده ام

این دل شکسته ام برای توست و به عشق بودن تو زنده است

لحظه به لحظه نام تو را زیر لب زمزمه میکنم ، لحظه طلوع

 تا غروب خورشید و لحظه غروب تا سحرگاه فردا دلتنگ تو

 هستم و در انتظار دیداری دوباره با تو

تو تمام هستی منی ، با سرنوشت می جنگم تا به تو برسم ای هستی من

به من محبت و عشق برسان که تنها امیدم به این زندگی تنها عشق توست

همه عشقم ، همه هستی ام ، همه وجودم ، عطر نفسهایم

 همه و همه برای توست

سرت را بر روی شانه هایم بگذار و برایم درد دلهایت را در گوشم زمزمه کن

شانه هایت را برای همیشه و تا ابد میخواهم ، بگذار من نیز سرم را بر روی آن

 بگذارم و برایت از این قلب عاشقم بگویم

دلم همیشه در جستجوی تو بوده است و همیشه آرزو داشتم

 عاشق قلب مهربان تو باشم و در قلب مهربان و عاشقی مثل تو اسیر شوم

اینک که تو را یافتم دیگر هیچ آرزویی از خدای خویش ندارم زیرا تو همان

آرزوی منی ای نازنینم !

باور داشته باش که بدون تو این زندگی برای من به معنای زنده بودن نیست

شاید زمانی که بعد از تو از این دنیا بروم ، باور کنی که زندگی بدون تو را

نمیخواهم و حتی یک لحظه هم طاقت بدون تو نفس کشیدن را ندارم !

با تو نفس کشیدن برای من شیرین است ، با تو زندگی کردن برایم

 به معنای خوشبختی است ، با تو بودن برایم همان لحظه رویایی است

پس با من باش ، با من زندگی کن ، و با من بمان تا من نیز با تو عاشقانه

بمانم و لحظه به لحظه ، عاشقانه تر از همیشه از ته دلم بگویم

خیلی دوستت دارم عزیزم



[ یکشنبه 92/12/11 ] [ 4:2 عصر ] [ مسافر ]

نظر

مجنون

تو عشق منی و من در قلب تو هستم

این اولین و آخرین بار بود که عهد عشق را با یک نفر بستم

تو نبودی ، زیر باران ، لحظه غروب  همیشه و همه جا به انتظار تو نشستم

تا تو بیایی و عشق رویاهایم را ببینم ، تا در حسرت داشتن تو نمیرم !

مثل پرنده اسیر نکردم تو را در قفس دلم

مثل همان پرنده رهایت کردم در آسمان آبی دلم

تا پرواز کنی و من تو را ببینم

هنوز هم عاشق همیم با اینکه تو در آسمانی و من بر روی زمینم !

به داشتنت عادت نکرده ام ، میدانم تو همیشه هستی ، مثل من که مجنونم

دیوانه ام هستی ، مثل من که عاشقم ، عهد عشق را با من بستی

مثل من از دلتنگی ، میبینم که در گوشه ای با چشمهای خیس نشستی

فدای اشکهایت شوم ، نبینم چشمهای خیست را که من با دیدنش از دنیا هم دلگیر میشوم !

تو با احساستر  از احساسات منی که اینک احساساتم اینهمه زیبا شده

تو چه هستی که با داشتنت  اینک دلم مثل یک دریا شده

دریایی پر از احساسات عاشقانه به تو

دریای بی انتهای دلم برای تو

تا هر کجایش که دوستی داری برو

تو نفس منی و جان منی و زندگی من ، دور نشو از کنارم که بدجور میگیرد دل من

قلبت درگیر آرزوهایم، داشتنت شبیه رویاهایم نمیخواهم تو نیزبیپوندی به خاطره هایم

همیشه برایم حقیقت بمان ، حقیقت هم نمی مانی همان رویا باقی بمان

تا به شوق این حقیقت و عشق این رویا زندگی کنم



[ یکشنبه 92/12/11 ] [ 4:2 عصر ] [ مسافر ]

نظر