عکس های دیده نشده سهراب سپهری

[ دوشنبه 92/9/4 ] [ 9:45 عصر ] [ مسافر ]

نظر

عشق شیرین

[ دوشنبه 92/9/4 ] [ 9:42 عصر ] [ مسافر ]

نظر

قربانی

هواسرد بود،سوزناک و بیرحم.اما صورت محسن خیس عرق.عرق ترس،عرق شرم.در ماشین رو باز کردو پیاده شد.پیر مرد افتاده بود روی آسفالت کف جاده.محسن هنوز باورش نشده بود که باصدوده کیلومتر سرعت زده به یه پیر مرد... .خیلی دستپاچه بود.قطره های باران هم خیسیصورت ناشی از عرقش رو،دو چندان کرده بود.سراسیمه پیرمرد نیمه جان رو گذاشت تو ماشینو با نهایت اضطراب راه افتاد.
-
خدایا چرا اینطور شد؟چرا اینجوری شد؟چراالان؟چرا تو این موقعیت؟حالا که میخوام برم... .
توی راه بیمارستان،دو سه بارنزدیک بود تصادف کنه.رسید بیمارستان.پیرمرد نیمه جون رو برد بخش اورژانس . پیر مردرو بردن سی سی یو.محسن با اون وضعیت روحیش،تونست از موقعیتی که پیش اومد،استفادهکنه و از دست انتظامات بیمارستان فرار کنه.
در حال فرار،مدام با خودشمیگفت:نامرد،کجا در میری؟زدی ؛ پاش واسا.تو مگه مرد نیستی؟ اما بعدش برای توجیهفرارش گفت:
-
خوب من که از قصد نزدم،اصلا خودش پرید جلو ماشین.این موقع شب پیرمرد شصت هفتاد ساله وسط اتوبان چیکار میکنه اصلا؟ تازه من رسوندمشبیمارستان
.
ادامه مطلب...

[ دوشنبه 92/9/4 ] [ 9:40 عصر ] [ مسافر ]

نظر

داستان عاشقانه مرد متاهل و عشق به دختر جوان

اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است,
دستشو گرفتم و گفتم: ...
باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد.
هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟!
اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی
اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه می کرد و مثل باران اشک می ریخت, می دونستم که می خواست بدونه که چه بلایی بر سر عشق مون اومده و چرا؟ اما به سختی می تونستم جواب قانع کننده ای براش پیدا کنم, چرا که من دلباخته یک دختر جوان به اسم”دوی” شده بودم و دیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم.

[ یکشنبه 92/9/3 ] [ 8:9 عصر ] [ مسافر ]

نظر

داستان عاشقانه و فوق العاده زیبای رنگ عشق

 

 

 

 

 

دختری بود نابینا

که از خودش تنفر داشت

ادامه مطلب...

[ یکشنبه 92/9/3 ] [ 7:50 عصر ] [ مسافر ]

نظر

جملات زیبا عاشقانه از فریدون مشیری خرداد90

%www.ParsaFun.ir جملات زیبا عاشقانه از فریدون مشیری خرداد90
 

[ یکشنبه 92/9/3 ] [ 7:44 عصر ] [ مسافر ]

نظر

داستان عاشقانه و عاطفی یک ساعت ویژه

%www.ParsaFun.ir داستان عاشقانه و عاطفی یک ساعت ویژه

داستان عاشقانه و عاطفی یک ساعت ویژه

 

ادامه مطلب...

[ یکشنبه 92/9/3 ] [ 7:40 عصر ] [ مسافر ]

نظر

کتاب رمان طلسم خاکستری

کتاب رمان طلسم خاکستری
عنوان : کتاب طلسم خاکستری
موضوع : رمان
نویسنده : فاطمه اشکو
زبان : فارسی
نوع مطلب : EBook
نوع فایل : PDF
حجم : 2.17 مگابایت
تعداد صفحات : 246

توضیحات کتاب :
از زبان نویسنده:
تا حالا شده باکسی برخورد داشته باشین که مغروره و حاضر به پذیرفتن هیچ عشقی نیست؟…
حالا همون انسان ممکنه با دیدن یه نفرغرورش کم کم و به ندرت شروع به نزول کنه…!
خوب این داستان در همین مورده …
این داستان از زبون شخصیت اول داستان که از قضا دخترم هست گفته شده،اسمش الساست .. تو یک خوانواده ی 5 نفری با دو داداش و بابای فوق العاده سخت گیری زندگی میکنه…کارشناسی ارشد قبول میشه و وارد دانشگاه با روحیه ی جدید میشه…وارد شدنش با وارد شدن یه شخصیت هم تراز خودش از لحاظ اخلاقی نه مالی روبه رو میشه که…..
ادامه مطلب...

[ یکشنبه 92/9/3 ] [ 7:34 عصر ] [ مسافر ]

نظر

داستان عاشقانه واقعی یک دختر زیبا و وفادار

 

داستان عاشقانه یک زن اهل پنسیلوانیا که نامزدش دچار جراحت مغزی شد ولی با وجود این ناتوانی باز هم تصمیم گرفت با او ازدواج کند

داستان عاشقانه واقعی یک دختر زیبا و وفادار

ادامه مطلب...

[ یکشنبه 92/9/3 ] [ 7:25 عصر ] [ مسافر ]

نظر

داستان عاشقانه قضاوت سریع

زن جوانی بسته‌ای کلوچه و کتابی خرید و روی نیمکتی در قسمت ویژه فرودگاه نشست که استراحت و مطالعه کند تا نوبت پروازش برسد .

در کنار او مردی نیز نشسته بود که مشغول خواندن مجله بود.

وقتی او اولین کلوچه‌اش را برداشت، مرد نیز یک کلوچه برداشت.
ادامه مطلب...

[ شنبه 92/9/2 ] [ 9:32 عصر ] [ مسافر ]

نظر