او میخندد....
می خندید به حرفای عاشقوونه پسرای ساده دلی که فکر می کردند اون عاشقشونه!
اونقدر می خندید تا به گریه می افتاد
بازی جدیدی یاد گرفته بود ... همبازی قبلی بازی جالب و هیجان انگیزی یادش داده بود!
بازی تظاهر ... یاد گرفته بود نقش بازی کنه و عجیب اینکار بهش آرامش می داد!
[ چهارشنبه 92/9/20 ] [ 8:30 عصر ] [ مسافر ]