امتحانات دی ماه
فیزیک دوم دبیرستان با کلید دی ماه 91.pdf |
تاریخ امتحان 91/10/02 |
|
انگلیسی دوم دبیرستان با کلید دی ماه91.pdf |
تاریخ امتحان 91/10/03 |
|
دینی دوم دبیرستان با کلید دی ماه91.pdf ادامه مطلب... [ پنج شنبه 92/9/21 ] [ 4:27 عصر ] [ مسافر ] دانلود رمان موبایل زندگی جاریست | دانلود رمان زندگی جاریست برای
[ چهارشنبه 92/9/20 ] [ 8:55 عصر ] [ مسافر ] دانلود رمان خون و عشق | رمان خون و عشق
[ چهارشنبه 92/9/20 ] [ 8:52 عصر ] [ مسافر ] فرق عشق با ادواج
شاگردی از استادش پرسید: عشق چست ؟ استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی... [ چهارشنبه 92/9/20 ] [ 8:47 عصر ] [ مسافر ] داستان عشق فرانک و فرزاددرست یک سال پیش بود که با هم آشنا شدند فرزاد و فرانک ترم آخر دانشگاه بودند که فرزاد به فرانک پیشنهاد ازدواج داد فرانک با اینکه او را به خوبی میشناخت اما مثل همیشه در کارش تامل کرد و از فرزاد به مدت یک هفته فرصت خواست تا به او فکر کند فرزاد هم با علاقه ای که با او داشت این فرصت را به او داد اما خدا می داند که این یک.. هفته را چگونه سر کرد همه ی هم و غمش فرانک بود خلاصه یک هفته سپری شد اما هفته ی دوم وقتی فرزاد پا در دانشگاه گذاشت با همه ی. شور و شوقی که داشت با پدیده ی جالبی روبرو شد او فرانک را با یکی از هم دانشگاهیان دید که از دانشگاه بیرون رفتند فرزاد لحظه ای احساس تنهایی کرد و بعد از آن اشک ریخت در همین موقع سایر دانشجویان گرد او آمدند تا او را آرام کنند اما فرزاد به آنها مجال نداد و به دنبال فرانک رفت اما او نتوانسته بود آنها را گیر بیندازد و گمشان کرده بود فرزاد دیگر احساس می کرد که آنهمه احساس عشق از وجودش رخت بسته و دیگر هیچ علاقه ای به فرانک ندارد اما آیا می توانست او را فراموش کند ؟ هرگز نه فرزاد بعد آن ماجرا سخت بیمار شد او حتی چندین روز به دانشگاه نرفت تا اینکه خبر بدی شنید شخصی که فرزاد او را نمیشناخت ادعا کرد که فرانک با کس دیگری ازدواج کرده و از فرزاد خواسته او را فراموش کند اما این سخن. موجب شد تا فرزاد بخواهد که فرانک را فراموش کند درست شش ماه از آن ماجرا گذشته بود که فرانک به در منزل فرزاد آمد فرزاد وقتی در را باز کرد و او را دید در را به رویش بست و پشت در تا می توانست. اشک ریخت اما فرانک التماس کرد تا در را بگشاید. خلاصه فرزاد با آن همه احساس تنفر از فرانک در را باز کرد اما به او نگاهی نکرد فرانک به فرزاد گفت که برای تمامی کارهایش دلایلی دارد فرزاد فهمید که فرنک شش ماه تمام را درگیر بیماری سختی بوده و تمامی هر آنچه شنیده جز گزاف بیش نبوده فرانک به فرزاد گفت که نمی خواسته با گفتن حقیقت او را ناراحت کند و دیگر عمری برایش نمانده و باید برود و تنها دلیل آمدنش این بوده که عشق خود را ثابت کند بعد از آن سخنان دیگر گریه به فرزاد مجالی نداد او با اشکهایش فهماند که معنای واقعی عشق را دریافته و دیگر ناراحت نیست و نام فرانک تا ابد در قلبش می ماند. آری عشق این چنین فرصت را برای بودن در کنار هم می گیرد اما چه خوب است که این چنین معنای آن درک شود [ چهارشنبه 92/9/20 ] [ 8:43 عصر ] [ مسافر ] بی وفایییه روز یه دختره یه پسره رو تو خیابون میبینه? خیلی ازش خوشش میاد... هر کاری میکنه که دل پسره رو به دست بیاره پسره اعتنایی نمیکنه... چون پسره فکر میکنه همه دخترا مثل همن...از داستانها شنیده بود که دخترا بی وفان... خلاصه میگذره 3?4 روز... تا اینکه پسره دل میده به دختره... با هم دوست میشن و این دوستی میکشه به 1سال 2سال 4 و 5... همینجوری با هم بزرگ میشن... خلاصه بعد از این همه سال که با هم دوست بودن پسره از دختره میپرسه چقدر دوسم داری؟!. دختره با مکث زیاد میگه: فکر نکنم اندازه ای داشته باشه... پسره میگه: مگه میشه عشقت رو دوست نداشته باشی؟!. میگه نه? نه اینکه دوستت ندارم [ چهارشنبه 92/9/20 ] [ 8:41 عصر ] [ مسافر ] خوبی رفیق همیشگیم ......عجبــــ وفـــایـــی دآرد این دلتنگــــی…! [ چهارشنبه 92/9/20 ] [ 8:36 عصر ] [ مسافر ] منو ببخش...منو ببخش که عاشقی برای من مقدسه منو ببخش برای تو عاشقی انگار هوسه منو ببخش که عشق من توی قلب تو جایی نداشت منو ببخش که عشق من تو عاشقی کم نمیذاشت من قصه ی این عشق رو همیشه یادم میارم هر شب واسه نوازش تو، دست روی عکسات میذارم بغض هایم را به آسمان سپرده ام خدا به خیر کند باران امشب را........... [ چهارشنبه 92/9/20 ] [ 8:34 عصر ] [ مسافر ] خنجر...
[ چهارشنبه 92/9/20 ] [ 8:33 عصر ] [ مسافر ] حرف های حس کردنی...
از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند : چگونه است که 60 سال در کنار هم هستید؟ در پاسخ گفتند... ما مربوط به نسلی هستیم که اگر چیزی خراب شود تعمیرش می کردند نه تعویضش... ******************************* چرا ساکت نمی شوی.... صدای نفس هایت در آغوش او... از این راه دور هم آزارم میدهد لعنتی... آرام تر نفس نفس بزن.... ********************************* چند روز است دائم به زیر دلت فکر می کنم... خوشی ها دقیقا کجایش زده اند که... راحت قید همه چیز را زدی...؟؟ [ چهارشنبه 92/9/20 ] [ 8:32 عصر ] [ مسافر ]
[ مطالب جدیدتر ]
.::.
[ مطالب قدیمیتر ]
|
||
[ طراح قالب : آوازک | Theme By : Avazak.ir ] |