سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دو پنجره

توی یک دیوار سنگی دوتا پنجره اسیرند


دو تا خسته دوتا تنها ، یکی شان تو یکی شان من


دیوار از سنگ سیاه است، سنگ سرد و سخت خارا


زده قفل بی صدای به لب های خسته ی ما


نمیتونیم که بجنبیم زیر سنگینی دیوار


همه ی عشق منو تو قصه است، قصه ی دیوار


همیشه فاصله بوده بین دستای منو تو


با همین تلخی گذشته شب و روز های منو تو


راه دوری بین ما نیست ،اما باز اینم زیاده


تنها پیوند منو تو دست مهربون باده


ما باید اسیر بمونیم زنده استیم تا اسیریم


واسه ما رهایی مرگه ، ما رها بشیم میمیریم


کاش که این دیوار خراب شه ،منو تو باهم بمیریم


توی یک دنیای دیگه دستای همو بگیریم


شاید اونجا توی دلها درد بی زاری نباشه


میان پنجره هاشون دیگه دیواری نباشه




[ پنج شنبه 92/7/18 ] [ 7:25 عصر ] [ مسافر ]

نظر