«آن شرلی» دخترک موقرمزی بود که حرفهایش را میزد
من هیچ وقت دختر توداری نبودم. هیچ وقت از آن دسته آدمهایی نبودم که همهی حرفهایش را جمع کند، در یک صندوقچهی کوچک بریزد، درش را قفل کند و هرگز دیگر سراغشان نرود. همیشه حرفهایم را گفتهام. وقتی در خانه را باز کردم و وارد شدم حرفهایم را به مامان گفتهام. وقتی پشت مانیتور نشستهام وانگشتهایم روی کیبورد بالا و پایین و چپ و راست میشدند حرفهایم را به این صفحهی سفید گفتهام. وقتی چراغهای خانه خاموش شدند و پتو را تا زیر چانهام کشیدم حرفهایم را به خودم گفتهام. اجازه دادهام کلمات راحت بریزند بیرون. رها شوند. رها شوم شاید. حرفهایم نمیتوانند من را به زنجیر بکشند. نمیتوانند مثل یک غدهی قلمبه بیخ گلویم جا خوش کنند و به قدر هر یک ثانیهای که میگذرد راه نفس کشیدن را تنگتر. شما هم باید حرفهایتان را بزنید. باید یک گوش “مفت” نه! یک گوش “با حوصله” پیدا کنید! آدم اگر حرف نزند که دیگر اسمش آدم نیست. حرفهایتان را بزنید. با خودتان حرف بزنید !
«آن شرلی» دخترک موقرمزی بود که حرفهایش را میزد
منبع:kocholo.org
[ یکشنبه 93/2/14 ] [ 8:57 عصر ] [ مسافر ]