سنجاق سر و بند ساعت
دختر و پسری که دیوانه وار عاشق هم بودند
تصمیم گرفتند که باهم نامزد شوند
معمولا در این زمان ها نامزد ها به یکدیگر هدیه میدهند
پسر فقیر بود… تنها دارایی ارزنده اش ساعتی بود
که از پدر بزرگش به او به ارث رسیده بود…
به موهای زیبای نامزد دلبندش فکر کرد
و تصمیم گرفت با فروش ساعتش یک سنجاق سر نقره ای برای او بخرد
دختر هم پول نداشت که برای نامزدش هدیه ای بخرد
به مغازه موفق ترین تاجر شهر رفت و موهایش را فروخت
و با پول آن یک زنجیر طلا برای ساعت عاشقش خرید
وقتی روز نامزدی همدیگر را دیدند
دختر به نامزدش بندی برای ساعتی را که فروخته شده بود هدیه داد
و پسر به او سنجاقی برای موهایی که دیگر نداشت…!
[ پنج شنبه 92/6/14 ] [ 11:25 صبح ] [ مسافر ]