نرو .....
فقط با
صدای لرزانت پرسیدی
چشمان کدام بی رحمی بود که ندید تن زخمی ات جایی دگر برای خنجرش ندارد؟؟
سرم را پایین انداختم وپاسخ دادم
خنجر نداشت و جز نوازش چیزی از دستان مهربانش ندیدم
با دستانت خواستی نوازشم دهی ولی دستانت را کنار کشیدم ...خواستی بپرسی ولی ادامه دادم
اری نوازش هایش،چشمان مهربانش و گرمی سخنانش ....نمی دانستم اگر برود روزی خنجری بر قلبم خواهد شد
سخنانم که تمام شد فهمیدی قصه ی تنهایی قلبم را،از جایت بلند شدی و با بغضی که سخت می کرد سخنانت را
گفتی هنوز دیر نشده بعد کفشهایت را پوشیدی تا پیدایش کنی گمشده ام را...چشم هایم را بستم و فریاد زدم
نه نه نه ...نرو نرو
ترو خدا دوباره نرو...نرو و زخمام و دوباره تازه نکن
از حرفام چند ساعتی خشکت زد بعد رو به من کردی ،مثل بارون گریه می کردی
اره باورت نمی شد
نشستی اشکات و به گونه هام زدی و با خنده گفتی
ببین اشکای هردوتامون شورند
بعد گفتی
همیشه منتظر همین یه کلمه بودم
000نرو000
[ سه شنبه 92/12/20 ] [ 5:7 عصر ] [ مسافر ]