سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نرو .....

  فقط با
 صدای لرزانت پرسیدی
       چشمان کدام بی رحمی بود که ندید تن زخمی ات جایی دگر برای خنجرش ندارد؟؟
        سرم را پایین انداختم وپاسخ دادم
خنجر نداشت و جز نوازش چیزی از دستان مهربانش ندیدم
با دستانت خواستی نوازشم دهی ولی دستانت را کنار کشیدم ...خواستی بپرسی ولی ادامه دادم
اری نوازش هایش،چشمان مهربانش و گرمی سخنانش ....نمی دانستم اگر برود روزی خنجری بر قلبم خواهد شد
سخنانم که تمام شد فهمیدی قصه ی تنهایی قلبم را،از جایت بلند شدی و با بغضی که سخت می کرد سخنانت را
گفتی هنوز دیر نشده بعد کفشهایت را پوشیدی تا پیدایش کنی  گمشده ام را...چشم هایم را بستم و فریاد زدم
نه نه  نه ...نرو نرو
ترو خدا  دوباره نرو...نرو و زخمام و دوباره تازه نکن
از حرفام چند ساعتی خشکت زد بعد رو به من کردی ،مثل بارون گریه می کردی
اره باورت نمی شد
نشستی اشکات و به گونه هام زدی و با خنده گفتی
ببین اشکای هردوتامون شورند
بعد گفتی
همیشه منتظر همین یه کلمه بودم
000نرو000



[ سه شنبه 92/12/20 ] [ 5:7 عصر ] [ مسافر ]

نظر