تو را
تور ا به جای همه مردانی که نشناخته ام دوست دارم تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می دارم میان گذشته و امروز تو را دوست می دارم برای خاطر فرزانه گی ات که از آن من نیست به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست می دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام دوست دارم
برای خاطر عطر گستره ی بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی رماندشان
تو را به جای همه مردانی که دوست نمی دارم دوست می دارم.
جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک می بینم.
بی تو جز گستره یی بی کرانه نمی بینم
از جدار آینه ی خویش نتوانستم
می بایست تا زنده گی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می برند.
تو را برای خاطر سلامت
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی دارم
تو می پنداری که شکی، حال آن که به جز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.
[ سه شنبه 92/12/20 ] [ 5:6 عصر ] [ مسافر ]