باران

آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم خود به خود هوس باران را میکنم.
آن لحظه که اشک ازچشمانم سرازیر می شود هوس یک کوچه تنها را میکنم.
آن لحظه است که دلم میخواهدتنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم.
قدم بزنم تا خیس خیس شوم، خیس تر از قطره های باران…. خیس تر از آسمان و درختان.
آن لحظه که خیس خیس میشوم ، دلم میخواهد باز زیر باران بمانم ، دلم نمیخواهد باران قطعشود.
دلم میخواهد همچو آسمان که بغضش را خالی میکند، خالی شوم ، از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی.تنها صدای قطره های باران رامی شنوم ، اشک میریزم ، و آرزوی یارم را میکنم.
دلم میخواهد آسمان با اشکهایشسیل به پا کند.
لحظه ای که آرام آرام میشوم و دیگر تنهایی را احساس نمیکنم ، چونباران در کنارم است.
باران مرا آرام میکند ،  مرا از غصه ها و دلتنگی ها رهامیکند و به آرزوهایم نزدیک میکند.
آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم راگرفته بود ، دلم میخواست همچو آسمان که صدای رعدش پنجره های خاموش را میلرزاندفریاد بزنم ، فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود. صدای کسی که خسته ودلشکسته با چشمان خیس و دلی عاشق در زیر باران قدم میزند ، تنهایی در کوچه های سردو خالی… کجایی ای یار من؟ کجایی که جایت در کنارم خالی است.
در این شب بارانی تورا میخواهم ، به خدا جایت خالی خالی است.
 
کاش صدایت همچو صدای قطره های باراندر گوشم زمزمه می شد.
تو بودی شبی عاشقانه را با هم داشتیم ، تو که نیستی منی کههمان مرد تنها می باشم قصه ای غمگین را در این شب بارانی خواهم داشت.
قصه مردتنها در یک  شب بارانی ، شبی که احساس میکنم بیشتر از همیشه عاشقم.
آری آن شبآموختم که باران بهترین سر پناه من برای رفع دلتنگی هایماست



[ شنبه 92/12/17 ] [ 5:14 عصر ] [ مسافر ]

نظر