قدم
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم با آسمان مفاخره کردیم تا سحر او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید تا کور سوی اخترکان بشکند همه با وامی از نگاه تو خورشید های شب هر نامه را به نام و به عنوان هر که بود تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد از شادی ام مپرس که من نیز در ازل
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم
از نام تو به بام افق ها ، علمزدم
نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم
تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم
شک از تو وام کردم و در باورم زدم
همراه خواجه قرعه ی قسمت به غم زدم
[ پنج شنبه 92/12/15 ] [ 2:45 عصر ] [ مسافر ]