طلوع صبح
در طلوع صبح برایت بهترین تحفه ها را از کوی عشاق، کوی دلتنگی یارت اوردم
سپیده دم صبح که چشمهای عاشقم را گشودم مثل همیشه قلب بیتابم تو را بهانه کرد نمیدانم این بار
چگونه ارامش کنم شاید با کلام های کودکانه شاید هم...
بهترین همسفر من؛ قصه من و تو قصه دریا و کوه است دریایی که تا پای کوه برسد خشک میشود. دل
زیبایت را غرق نومیدی نکنم، بهترینم تو ای ستاره شبهای مستی ام وصال من و تو حکیات دو عاشق در
به در و دیوانه شده وصال من و تو حکایت ابر و باران شده . دل من و تو به هم گره خورده دل من دست از
دلت نمیکشد شاید با حرفهای عاشقانه ات بود که مرا صید دلت کردی شاید چشمهای زیبایت بود که
نگاهی سرشار از عشق را برایم یاد اور شد و شاید هم حکمتی در این عشق پاک و زیبایمان است
محبتی که سرشار از عشق است در چشمان تو موج میزند و دلی که تو داری عین دریا عظیم است و
امشب مثل دیگر شبها نیست نمیدانم چرا دلم بی تابتر شده شید تو در این صیدت برایش قصه عشق
نمیخوانی
اما تو چگونه دل زیبا و معصومم را در دلت زندانی کردی و چه وقت میله های این زندان را میگشایی تا
دلم ازاد و رها زندگی کند
مونس دنیای عاشقانه ام همه اینها را برای تو میسم تویی که روزی فراموش نکنی برای همیشه
عاشقت خواهم ماند
[ پنج شنبه 92/12/15 ] [ 2:44 عصر ] [ مسافر ]