راز گل عشق
ابرها مثل من در کوچه پس کوچه های شهر سرگردانند !
باران میبارد و من غرق در زیر قطره های بارانم
دستهایم را بر روی گونه ام گذاشته ام تا کسی نفهمد که گریانم !
با دلهره از کوچه ها میگذرم ، نمیخواهم کسی بفهمد که در جستجوی یارم !
چه آرام میبارد باران بر تن نا آرامم
چه زیبا میریزد اشکهایم همراه با قطره های باران !
چه سخت میسوزد تن خسته ام ، به خدا مثل یک پرنده با بالهای شکسته ام !
کسی نمیداند که همراه با خود یک قلب شکسته دارم
به دنبال گلی هستم که تمام دنیا را در جستجوی او گشته ام !
این یک راز است که اینگونه عاشق شده ام
عاشق گلی که تنها با او ، به اوج عشق رسیده ام !
گلی که سالها در جستجوی او گشته ام ، با چشمهای خیس به او رسیدم !
او را از شاخه اش نچیدم تا خشک نشود ، مثل قلب من پر پر و شکسته نشود !
در همانجا برایش مردم و گفتم همانجا خاکم کنید
تا وقتیکه مردم با نام او رهسپارم کنید !
خاک شدم برای ریشه ی آن گل ، فدا شدم برای زیباترین گل !
آیا او باور کرد که به عشق وفادارم ، تنها او را میخواهم و با او همصدایم !
آیا او باور کرد که من فدایش میشوم !
غریبه ای آمد و گلم را از شاخه اش چید و رفت
اینک این جان من است که خاک شد و
در ریشه های آن شاخه ی بی گل گرفتار شد
[ دوشنبه 92/12/5 ] [ 7:9 عصر ] [ مسافر ]