عاشقانه می نویسم
با قلمی به رنگ سبز و با دلی به رنگ آبی مینویسم از تو که بهترینی
مینویسم از آن قلب مهربانت ، از آن چهره ماهت
مینویسم از تو که همان فرشته نجات این قلب شکسته منی
مینویسم از تو که برایم بهترینی عزیزم
با چشمهای خیس مینویسم که مرا تنها نگذار و با دلی پر غرور مینویسم که تا آخرین لحظه
نفسهایم ، هم نفس تو هستم
یک قلب کوچک و پر از درد و غصه دارم ، همین قلب یک عالمه آرزو و عشق درونش
نهفته است .... آرزوی به تو رسیدن و با عشق تو زندگی کردن
چه لحظه زیبایی است لحظه ای که ما بهم رسیده ایم و آنگاه که دست در دستان هم
گذاشته ایم در کنار دریا ایستاده ایم و لحظه غروب خورشید را می بینیم
چه لحظه زیبایی است لحظه به هم رسیدنمان
آن لحظه را با دنیا نیز عوض نخواهم کرد ، چون برای رسیدن به آن همه چیز را
زیر پا گذاشته ام و قید همه کس را زده ام
خاطرات گذاشته را از دلم سوزاندم به خاطر تو و در قلبم همه اسمها برایم
بی گانه اند و تنها تو را می شناسم ، قلب مهربان تو و اسم مقدست را
تنها کافی است لحظه های سخت زندگی ام را با نام تو آغاز کنم آنگاه آن
لحظه های سخت برایم چه آسان می شود !
می نویسم از تو که هیچکس به زیبایی تو برایم نیست و هیچکس به جز تو لایق
این قلب پر احساس من نیست .... !
با قلمی به رنگ سبز ، با احساسی به رنگ آبی ، با آرامش عاشقانه می نویسم از تو
که بیشتر از همه کس و همه چیز دوستت دارم عزیزم
[ یکشنبه 92/12/4 ] [ 7:41 عصر ] [ مسافر ]