دوستت دارم
زنده ام چونکه در کنارمی ، هستم چون که تو عشقمی و خوشحالم زیرا تو خندانی خیلی دوستدارم عزیزترینم !
می میرم زمانی که می روی، نابود میشوم زمانی که از من دور می شوی
گریانم زمانی که غمیگینی ای عشق من … ! پس بمان در کنار من
برای همیشه و تا ابد ، با من زندگی کن ، با عشقم ، نه با خاطراتم !
بمان و این زندگی را برایم غمگین تر ، و این دنیای بی محبت را برایم جهنم نکن !
بمان در این قلبی که مدتها انتظار میکشید تا چنیی عشقی نصیبش شود
اینک که تو آمدی و در قلبم نشستی بیا و تا ابد عشق من و قلبم باش … !
اسمت امواج سهمگین دریای دلم را آرام میکند … اسمت چشمهای مرا
بهانه گیر می کند ، مرا امید وار و آرام میکند ، چشمه غرور را در وجود من جاری میکند… !
غرور عشق ، و غرور به خاطر دوست داشتن بیش از حد !
معنای عشق را بیشتر از معنای واقعی خودش برایم معنا کردی و بیشتر از آنچه
تصور می کردم مرا دوست میداری !
اینک که مرا با این عشق و دوست داشتن خودت شرمنده کرده ای من میخواهم
تو را بالاتر از تو که مرا دوست داری ، دوست داشته باشم، ای عشق من !
پس با غرور هر چه تمام تر و با احساس دوست داشتن بیش از حد و از ته دل
از تمام وجودم ، همچو رعد و برق آسمان در این دشت عشق در میان این
همه عاشقان و در برابر خدای عاشقان با چشمهای گریان ، با صداقت و یکرنگی و یکدلی
و احساس آرامش عشق و ذکر نام مقدس تو ، و شرمندگی ، فریاد میزنم :
[ یکشنبه 92/12/4 ] [ 7:39 عصر ] [ مسافر ]