دلم تو را میخواهد
در این لحظه که به انتظار غروب نشسته ام دلم تنها تو را میخواهد !
در این لحظه که تنهایی مرا در میان خودش گرفته است دلم تنها تو را میخواهد !
در این لحظه که دلتنگم و چشمهایم بارانیست دلم تنها تو را میخواهد !
کجایی عشق من که دلم بهانه ی تو را میگیرد !
نمیتوانم آرام کنم دلی که دیوانه وار به عشق تو زندگی میکند !
نمیتوانم ببینم که دلم اینگونه در حسرت به حقیقت پیوستن آرزویش است !
دیگر بس است انتظار ، ای سرنوشت مرا رها کن از دام تنهایی ، دیگر بس است این عذاب !
دلم تنها تو را میخواهد در لحظه ای که به هیچ چیز جز تو نمی اندیشم !
اینک اگر زنده ام در خاطر من هستی که پر پر نشده ام ، من شمعی هستم که همچنان به عشق تو میسوزم !
میترسم آنقدر به انتظار بنشینم تا از یادت فراموش شوم
میترسم آنقدر سختی بکشم که به آسانی تو را از دست بدهم !
در این لحظه که جز تو هیچ چیز دیگر به من امید نمیدهد ، باز هم به
انتظار مینشینم تا روزی امیدم زنده شود !
[ یکشنبه 92/12/4 ] [ 7:39 عصر ] [ مسافر ]