دفترم
دفترم لبریز شده از احساسات آن عاشقی که از عشق میمیرد هیچکس جز من و تو نیست !
روز و شب شکر میکنم او را که تو را به من داد
عطر شعری که به عشقت نوشته ام فضای اتاقم را پیچیده
فکر کنم آسمان دیشب آخرین حرفم به تو ، را شنیده
که اینگونه ستاره باران کرده احساسات مرا
فدای آن کسی شوم که به این حال و روز انداخته مرا
فدای تو ، عزیزم نگفتی من بیشتر دوستت دارم یا تو ؟
گفتی تو مرا بیشتر دوست داری
پس هنوز مانده تا باور کنی یک دیوانه را در قلبت داری
از دلتنگی تو ، اشک میریزد آرام آرام این دلم
خیالی نیست ، عاشقی دیگر همین است گلم
تو باش ، این اشکهایم فدای تو ، بی قراریها
انتظار و سختی هایم به عشق یک لحظه در آغوش گرفتن تو
به عشق یک لحظه دیدنت میگذرانم سالها را
کسی چه میداند احساس درون قلب ما را
کسی چه میداند عشق ما چیست
یا
هوا ، همان هواییست که تو دوست داری
دلتنگی دیگر معنا ندارد وقتی که همدیگر را در قلب هم داریم
آن گلی که آورده بودی برایم ، روبروی من است ، در کنار پنجره اتاقم
من که هر روز تو را میبینم کنار پنجره اتاقم
گل من ایستاده است در مقابل چشمانم
عطر تو عاشقانه پیچیده اینجا
احساس آرامش میکنم وقتی تو را میبینم ، تو در کنارمی ، در کنار پنجره ، همینجا
[ چهارشنبه 92/11/30 ] [ 8:30 عصر ] [ مسافر ]