نبودنت

باز شب آمدو من آغوشم را به روی رویای بودن تو می گشایم
تب خواستنت تمام مرا به آتش کشیده است
طبیب من درمان درد من تویی
مرا به داروی حضورت مداوا کن
ب*اران

 

 

همه هستند جز*تو*
ومن دیوانه وارتورا می جویم‎
مگرنمیدانی
توبرای من همه کسی
بـــــ*اران

 

 

 

میدانم به یادم هستی‎
میدانم نگاهت مرا دنبال میکند‎
می دانم دریچه کوچکی ازقلبت رابه رویم بازکرده ای
می دانم مرا مثل گلدان کوچک اتاقت دوست میداری
کاش بودی ‎
ومن شعرهایم را وقتی که درچشمانت خیره مانده ام میخواندم‎
تولبخند میزدی ومن تمام احساسم را درنگاهت غرق میکردم
بـــــ*اران

 

 

 

خوش قدمی برایم
با بودنت همه چیزعالیست‎
امروز نیستی‎
اززمین و آسمان خدا بلا می بارد
بــــــ*اران



[ دوشنبه 92/11/7 ] [ 7:10 عصر ] [ مسافر ]

نظر