عاشقانه
مـیـخـواهـم آنـقـدر بـو بـکـشـم تـو را کـه ریـه هـایـم
پـر شـود از عـطــــر تـنـت…
کـه هـوا داشـتـه بـاشـم بـرای نـفـس کـشـیـدنـم…
وقـتـی کـنـارم نـیـسـتـی . .
بهانه هم اگر میگیری بهانه مرا بگیر .....
من تمام خواستن را وجب کرده ام!
هیچکس
اندازه من عاشق تو و بهانه هایت نیست......!!
روزگـــــــــــار میخندی ؟
کمی حرمت نگه دار
مگر نمیبینی ســیــاهپوش آرزوهــــ ــــــ ــایمـــــــــــ هستـم ...
نمیدونم والــا. شاید هر تنی بتونه
لذت بخش باشه...
ولی اینو مطمئنم که هر شونه ای
آرامش بخش نیست...
در لابه لای دلشوره ها و ترس هایم
لب پرتگاه ایستاده ام ...
میدانم دستم را نمیگیری
فقط محض رضای خدا... پرتم نکن
حکایت عجیبی دارد این اشک!
کافیست
حروفش رابه هم بریزی تابرسی به “کاش” …
[ دوشنبه 92/10/30 ] [ 5:53 عصر ] [ مسافر ]