داستان عشق

حمید یه پسری بود که عاشق شعر نوشتن بود از بچه گی خوشش از اهنگ خوندن میومد.

یه روز با یه دختر به اسم هانیه اشنا میشه که دوست داره باهاش کار کنه و هانیه هم قبول میکنه که مدیر بر نامه های حمید باشه .

حمید و هانیه رفته رفته عاشق هم شدن و بین اونا رابطه دوستانه به رابطه ای عاشقانه تبدیل شد. روز تولد هانیه شد و همه با هدایای زیبایی اومدن اما حمید هیچی نداشت و مورد تمسخر همه قرار گرفت و گفت هدیه من بیروونه.

                                 


اون یه ماشین واسه عشقش خریده بود اما هانیه از او هنتظار داشت که ازش خاستگاری کنه ولی حمید این کارو نکرد به جاش ازش خواست که بیاد و باهاش بیرون بره و هانیه هم با ناراحتی قبول کرد.

 اونا در حال گشت زدن با ماشیناشون بودن که یه اس ام اس از طرف حمید برای هانیه اومد که نوشته بود( با من ازدواج میکنی)

چند لحظه بد حمید در حال نگاه کردن به گوشیش تصادف میکنه و میمیره

هانیه با عجله میاد و حمید رو از ماشین بیرون میاره اما دیر رسیده بود و گوشی حمید تو دستش بود که نوشته بود دوست دارم تا اخر عمرم عشق همیشگی من.

                                     

هانیه با دیدن این صحنه خیلی ناراحت شد و گفت حمید عشقم چرا هیچ وقت این جمله رو بهم نگفتی؟   

                                  منم تا ابد دوست دارم عشقم

هانیه از این اتفاق خیلی ناراحت بود اونم تو روز تولدش این اتفاق افتاد فردای اون روز هیشکی هانیه رو ندید فقط یه نامه تو اطاقش گذاشته بود که نوشته بود....

                      بی تو هرگز نمیخوام تو این دنیا بمونم عشقم

مدت ها از این ماجرا گذشت و هیشکی هانیه رو ندید وقتی داشتن قبرستانی که حمید اونجا خاک شده بود رو خراب میکردن دوتا اسکلت کنار هم پیدا میکردن که دست یکیشون یه قاب عکس بود که روش نوشته بود

                                     هانیه و حمید عشقم



[ دوشنبه 92/9/18 ] [ 6:54 عصر ] [ مسافر ]

نظر