صدای درون...

باز هم قلم آنچنان که می خواهم با دلم همراه نمیشود...

عقل میگوید،دست مینویسد و دل در این میان فقط نظاره گر است...

همیشه در زندگی ام عقل حکم فرما بود به جز یک دفعه...

روزگاری که صبح به امید دیدارش بیدار میشدم و شب ها با آرزوی دیدن رویایش به خواب فرو میرفتم...

ولی حال نه او هست نه احساس او...

صدای نهیبی از شهر شلوغ برمی خیزد...

صدای دل است....

همان صدایی که فراموش شده...

آوای درون...

صدایی که میتوانست همه چیز را تغییر دهد...

اما حال بهایی ندارد...

کم کم به صدای قلب،صدای احساس هم اضافه میشود...

صداهای انسانیت،عاطفه،مروت و جوانمردی هم همین طور...

بیایید کمی بیندیشیم...

کمی از مسائل مادی خود بگذریم و به این صداها توجهی کنیم،هر چند کوتاه...

شاید صداها آرام شوند...

                      .فراموش نکنید عشق را.



[ سه شنبه 91/10/26 ] [ 4:13 عصر ] [ مسافر ]

نظر