• وبلاگ : .:پرستــوي خيــــال:.
  • يادداشت : شب امتحان
  • نظرات : 8 خصوصي ، 33 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3      >
     

    يک روز يک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مى‌کرد نگاه مى‌کرد.
    ناگهان متوجه چند تار موى سفيد در بين موهاى مادرش شد.
    از مادرش پرسيد: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفيده؟
    مادرش گفت: هر وقت تو يک کار بد مى‌کنى و باعث ناراحتى من مى‌شوي، يکى از موهايم سفيد مى‌شود.
    دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهميدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفيد شده!
    التماس دعاي فرج
    جالب بود
    پاسخ

    خيلي ممنون
    سلام عااااااااااااااااااااااااالي بود واقه همين طور
    پاسخ

    سلام.شما لطف داريد

    گل تقديم شماسلام دوست عزيز و گرامي گل تقديم شما

    افنخار بديد يک سري هم به وبلاگ بنده بزنيد و تا از نظر با ارزشتون استفاده کنم

    وبلاگ بنده:  http://fadahiyerahbar.parsiblog.com

    http://media.afsaran.ir/si4sBO_480.jpg


    سلام زيبا بود
    پاسخ

    سلام.لطف داريد


    سلام دوست هم وبلاگي.خيلي جالب بود.انشاءالله شب امتحانتم بسر ميشه و خاطراتش مي مونه.

    به ماهم سر بزنيد.

    پاسخ

    سلام.خيلي ممنون....حتما

    آن نوجوان 12-13 ساله، آن روز، به وظيفه اش عمل کرد. وظيفه اش بود که درس و مدرسه را رها کند و از شهرش دفاع کند.

        بيا فکر کنيم امروز که صلح و صفاست و جنگي در کار نيست وظيفه ما چيست؟

     

     

     

    خيلي باحال بود‍!
    پاسخ

    ممنون.
       1   2   3      >