ویس و رامین، داستانی است از یک عشق زمینی .داستان از آنجا آغاز میشود که پادشاه میانسال مرو «موبد»، در جشن بهاره به «شهرو» ملکه زیباچهره ابراز علاقه میکند.
پادشاه مرو در جشنی بهاره از شهروی زیبا خواستگاری میکند. شهرو اما خود را در خزان زندگی میبیند و با این بهانه خواستگاری شاه را رد میکند.
شاه از او دختری میخواهد، اما شهرو تنها پسرانی دارد و موبد از او میخواهد که اگر زمانی صاحب دختری شد، دختر را به ازدواج او درآورد و شهرو که فکر نمیکرد، دوباره کودکی باردار شود، با شاه پیمان میبندد ولی از قضا باردار میشود.
درخت خشک بوده ترشد ازسر گل صد برگ و نسرین آمدش بر
به پیـــری بارور شد شهــــربانو تو گفتـــی در صـــدف افتاد لؤلؤ
دختر را «ویس» نام نهادند. «شهرو» مادر ویس بهدلیل آنکه دختر زیبای خود را در پی قولی که در گذشتهها داده بود، به عقد پادشاه پایبهسن گذاشته مرو در نیاورد، بهانه ازدواج با غیرخودی را مطرح کرد و گفت که ویس با افراد بیگانه ازدواج نمیکند. به همین روی بنای مراسم بزرگی را گذاشتند تا از پیگیریهای پادشاه مرو رهایی پیدا کنند.
در روز مراسم، «زرد» برادر ناتنی موبد برای تذکر درباره قول شهبانو «شهرو» به قصر میآید، ولی ویس که هرگز تمایل به چنین ازدواجی نداشته، از درخواست پادشاه مرو و نمایندهاش «زرد» امتناع میکند. ویس به سنت پارتها که ازدواج با محارم ممنوعینی نمیداشت، با برادر خود «ویرو» ازدواج میکند. اما در شب زفاف، ویس، «دشتان» میشود و با «ویرو» همبستر نمیگردد … .
ویس و رامین اولین داستانی در ادبیات پارسی است که درآن ازحالات زنانگی سخن به میان آمده است.
خبر نیز به گوش پادشاه مرو رسید. وی از این پیمانشکنی خشمگین شد. به همین روی به شاهان گرگان، داغستان، خوارزم، سغد، سند، هند، تبت و چین نامهها نوشت و درخواست سپاهیان نظامی کرد تا با شهبانو وارد نبرد شود. پس از خبردار شدن شهرو از این ماجرا، وی نیز از شاهان آذربایجان، گیلان ، سوزیانا، استخر و اسپهان(اصپهان) کمک طلبید.
پس از چندی هر دو لشگر در دشت نهاوند رویاروی یکدیگر قرار گرفتند. نبرد آغاز شد وقارن، پدر ویس و همسر شهرو در این جنگ کشته شد.
سپاه ویرو در جنگ پیروز میشود. پیش از آنکه سپاهیان تازهنفس که در راه بودند، به جنگ بپیوندند، موبد کارزار را رها میکند و به سوی گوران، جایگاه ویس میراند.
موبد متوجه میشود که ویس حاضر نیست با او برود، بنابراین برای شهرو نامهای مینویسد و از پیمانش یاد میکند و از گناه پیمانشکنی پیش اهورامزدا میگوید و نیز هدایای بسیاری برای شهرو میفرستد. شهرو هدایا را میپذیرد و شبانه دروازه قصر ویس را بر موبد میگشاید. پیش از آنکه ویرو به گوران بازگردد، مؤوبد ویس را بهسوی مرو میبرد. با بازگشت ویرو، شهرو وی را از تعقیب موبد بازمیدارد. میان راه پردهی کالسکه ویس به کنار میرود و رامین با دیدن ویس زیبا به او دل میبازد.
ویس که هیچ علاقهای به همسر جدید خود «موبد» نداشته، مرگ پدرش را بهانه کرده و از همبسترشدن با او سرباز میزند. در این میان شخصیتی سرنوشتساز وارد صحنه عاشقانه این دو جوان میشود و زندگی جدیدی را برای آنها رقم میزند. وی دایه ویس در دوران کودکی است که پس از شنیدن خبر ازدواج «موبد» با ویس خود را به مرو میرساند.
ویس از او می خواهد تا بهوسیله جادویی توان جنسی موبد را برای یکسال از بین ببرد. دایه طلسمی میسازد و آن را کنار رودی چال میکند، تا پس از یکسال آن را بیرون آورده و توان جنسی را به موبد برگرداند. اما بر اثر طوفانی طلسم برای همیشه گم میشود.
از سوی دیگر رامین دستبهدامان دایه میشود تا آشنایی رامین را با ویس فراهم کند. دایه اما خواست رامین را نمیپذیرد، تا آنکه رامین با دایه همبستر میشود و پس از همآغوشی مهر رامین بر دل دایه مینشیند و دایه پس از مدتی که در گوش ویس از رامین میگوید، سرانجام او را راضی به دیدار رامین میکند. ویس نیز به رامین دل میبازد. در ابتدا از پادافراه (و مکافات) وحشت دارد ،اما در زمانی که موبد به سفر میرود، دایه دو عاشق را به هم میرساند. تصویر این همآغوشی از سوی گرگانی یکی از زیباترین صحنههای اروتیک ادبیات جهان محسوب میشود.
ز تنگی دوست را در بر گرفتن دو تن بودند در بستر چو یک تن
اگر باران بر آن هــر دو سمنبر بباریدی نگشـتی سینه شان تـر
پادشاه مرو که ازجریانات اتفاق افتاده آگاهی نداشت، از برادرش (رامین) و همسرش (ویس) برای شرکت دریک مراسم شکار دعوت می کند تا هم ویس بتواند با خانوادهاش دیداری کند و هم مراسم نزدیکی بین دو خاندان شکل گیرد. ولی نزدیکان پادشاه مرو از جریانات پیشآمده بین دایه و ویس و رامین خبرهایی را به شاه مرو میدهند. شاه مرو از خشم در خود میپیچد و آنها را تهدید به رسوایی میکند.
رامین را به مرگ وعده میدهد و ویس را تهدید به کورکردن میکند. ویس پس از چنین سخنانی لب به سخن میگشاید و عشق جاودانه خود را به رامین فریاد میزند و میگوید که در جهان هستی به هیچ کس بیش از رامین عشق و علاقه ندارم و یک لحظه بدون او نمیتوانم زندگی کنم.
وگـــر تیغ تو از من جــــــان ستاند مـــــرا این نام جــــــاویـدان بماند
که جان بسپرد ویس از بهر رامین به صدجان می خرم من نام چونین
ازطرف دیگر برادر ویس «ویرو» با ویس سخن می گوید که وی ازخاندان بزرگی است و این خیانت یک ننگ برای خانوداه ما است و کوشش خود را برای منصرف کردن ویس میکند. ولی ویس تحت هیچ شرایطی با درخواست ویرو موافقت نمیکند و تنها راه نجات از این درگیریها را فرار به شهری دیگر میبینند.
ویس و رامین می گریزند ومحل زندگی خودرا از همگان مخفی میکنند. روزی رامین نامهای برای مادرش نوشت و از جریانات پیش آمده پرسش کرد، ولی مادر محل زندگی آنها را به موبد که پسر بزرگش بود، خبر میدهد. شاه با سپاهش وارد ری میشود و هر دو را به مرو باز میگرداند و با پایدرمیانی بزرگان آنها را عفو میکند. پادشاه که از بیوفایی ویس به خود آگاه شده بود، در هر زمانی که از کاخ دور میشد ویس را زندانی میکرد تا مبادا با رامین دیداری کند.
پس ازاین وقایع آوازه عاشقشدن رامین و همسر شاه درمرو شنیده می شود ومردم ازآن باخبر می شوند. روزی رامین که استاد و نوازنده چنگ بوده است، درضیافتی بزرگ در دربار مشغول سرودن عشق خود به ویس می شود. خبربه برادرش شاه مرو میرسد و وی با خشم به نزد رامین میآید و او را تهدید به بریدن گلویش می کند که اگر ساکت ننشیند و این چنین گستاخی کند، وی را خواهد کشت. درگیری بالا می گیرد و رامین به دفاع ازخویش برمی خیزد وبا میانجیگری اطرافیان و پشیمانی شاه مرو جریان خاتمه مییابد.
مردان خردمند و بزرگان شهر مرو رامین را پند میدهند که نیکوتر است تا شهر را ترک کنی و خیانت به برادر خود پایان دهی؛ زیرا در نهایت جنگی سخت بین شما درخواهد گرفت.
با گفتههای بزرگان مرو رامین شهر را ترک میکند و ناچار زندگی جدیدی را با دختری از خانواده بزرگان پارتی بنام «گلنار» آغازمی کند. ولی یاد و خاطره ویس هرگز از اندیشه اوپاک نمی شود.
روزی که رامین گل رابه چهره ویس تشبیه می کند و به او از این شبهات ظاهری بین او و عاشق دیرینهاش ویس خبرمی دهد، همسرش برآشفته می شودو او را یک خیانتکار معرفی می کند و پس ازمشاجراتی از یکدیگر جدا میشوند. رامین که اندیشه ویس را از یاد نبرده بود، مشغول نوشتن نامهای برای ویس میشود. تا سرانجام با پند دایه ویس تصمیم می گیرد که درهنگام شکار و نبود موبد کودتا کند و رامین راجای موبد بر تخت بنشاند.
ویس با زنان مهتران و نامداران به آتشگاه خورشید میرود و گوسفندانی قربانی کرده و به مستمندان میبخشد. اما دربازگشت ویس و رامین باچهل جنگی درلباس زنانه از آتشگاه به دژ می روند و در هنگام تاریکی با شمشیر و آتشزدن دژ مردان موبد را می کشند و گنج را برداشته و از مرو به سوی گیل و دیلم میگریزند. در آنجا رامین سپاهی دور خود گرد میکند و چون تمام گنج با اوست شاهان دیگر نیز به فرمان او میآیند.
شاه و یارانش شب هنگام در جادهای استراحت میکند، ولی ناگهان گرازی بزرگ به اردوگاه آنها حمله میکند. شاه و یارانش با گراز حیوان درگیر میشوند، ولی شکم شاه مرو را از بالا تا به پایین میدرد و در نهایت پادشاه مرو آن شب کشته میشود.
پس از شنیدن خبر مرگ شاه مرو رامین به عنوان جانشین وی تاج سلطنت را بر سر میگذارد و زندگی رسمی خود را با معشوقه خود آغاز میکند تا روزی که ویس پس از سالها به مرگ طبیعی فوت میشود. رامین که زندگی پر از رنجش را برای رسیدن به ویس سپری کرده بود، با مرگ ویس کالبد او را در زیرزمینی قرار میدهد و پس از واگذاری تاج و تخت شاهی به پسر خود تا روز مرگ به آتشکده و در کنار دخمه ویس میرود. پس از سه سال که رامین نیز میمیرد، جسد او را در کنار ویس به خاک میسپارند و تن آنها در این جهان و روان آنها در مینو به یکدیگر میرسند.
تنش را هم به پیش ویس بردند دو خاک نامور را جفت کردند
روان هـــردوان در هـم رسیدند به مینو جان یکدیگـــــر بدیدند
و چنین پایان یافت عشقی که پس از دو هزار سال همچنان آوازهاش شنیده میشود.
روانی و سادگی و بهکاربردن واژههای مستعمل و ساده زبان، یکی از جالبترین ویژگیهای منظومه «ویس و رامین» است. این شیوه طبیعی و دلپذیر بعدها مورد توجه واقع شد و سعدی آن را به سرحد کمال و زیبایی رسانید.
بکارگیری موضوعات مربوط به فرهنگ عامه توسط فخرالدیناسعد گرگانی ازجمله ضربالمثل ها، جانوران افسانهای، قصرها و بناهای عجیب وسحرآمیز، اعتقاد به جادو و طلسم و… اطلاعات گرانبهایی از عادات و رسوم و معتقدات مردم آن زمان بهدست می دهد. ممکن است که همه اینها از نسخه اصلی داستان گرفته نشده باشد، ولی قدر مسلم در زمان گرگانی هنوز این اعتقادات زنده بوده است.
گرگانی همچنین داستان را با روالی منطقی پیش می برد و تمرکز خط اصلی داستان را با آوردن داستان در داستان، شیوهای که بهکرات در آثار جامی یا «کلیله و دمنه» بهکار رفته، تحتتاثیر قرار نمیدهد. داستان پایان خوشبینانهای دارد که با کامیابی و آرامش و بدون قتل و خونریزی ختم میشود و با داستانهای دوران پس از اسلام که معمولا عشقها، با ناکامی و جدایی خاتمه مییابند، متفاوت است. تفاوتی بسیار بزرگ و چشمگیر.
فخرالدیناسعد گرگانی، شاعر افسانههای باستان دوره شاعری و شهرت وی مقارن بوده است با عهد «سلطان ابوطالب طغرل بیگ بن میکاییل بن سلجوق» ( 429-455). از گفتار وی چنین بر میآید که او در فتح اصفهان و توقف چند ماهه در آن شهر با سلطان طغرلبیگ همراه بوده است و بعد از آنکه سلطان از اصفهان به قصد تسخیر همدان خارج شد.
فخرالدین در اصفهان و با «عمید ابوالفتح مظر نیشابوری» که از جانب طغرلبیگ حکومت اصفهان یافته بود، باقی مانده است و تا زمستان سال 443 را در آن شهر بهسر برد. گویا در ملاقاتهایی که میان فخرالدین و ابوالفتح مظفر دست میداد، یک روز سخن داستان ویس و رامین بر زبان حاکم اصفهان رفت و مذاکرات آن دو به نظم داستان ویس و رامین انجامید.
فخرالدیناسعد بعد از سال 446 و گویا در اواخر عهد طغرل سلجوقی وفات یافته است و ولادت او را با توجه به قرائنی باید در آغاز قرن پنجم هجری دانست. داستان ویس و رامین از داستانهای کهن فارسی است و باید پیش از عهد ساسانی و لااقل در اواخر عهد اشکانی پیدا شده باشد.
در زمان اقامت گرگانی در اصفهان بوده است که ابوالفتح مظفر از فخرالدین اسعد خواسته است تا این داستان رابه نظم درآورد و چون شاعر داستان را ازاصل پهلوی بهنظم درآورده بسیاری ازکلمات و ترکیبات پهلوی راهنگام نقل به شعرخود نیز راه داده است. مثنوی ویس ورامین به بحر مسدس مقصور یا محذوف ( مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل) یا ( مفاعیلن مفاعیلن فعولن) سروده شده و دارای 8905 بیت است.
گرگانی ازاکثر علوم متداول درآن عصر ازجمله نجوم بهره داشته و در گفتاری که در توصیف شب پرداخته، اصطلاحهای علمی نجوم را با دقت تمام برمیشمارد و هر یک از صورتهای فلکی را در جای خویش ذکر میکند و خصوصیات هر یک را چنانکه در علم نجوم آن عصر رایج بوده است، بازمیگوید، این نیز یکی از مواردی است که بعدها مورد تقلید شاعران دیگر نیز قرار گرفت.
فخرالدیناسعد گرگانی و منظومه بیبدیلش، امروز از آثار مهم زبان و فرهنگ ایران است که همواره جایگاه بلندی در میان صاحبنظران داشته است