مهری در دل

من ، امیدی را در خود باور ساخته ام

تار و پودرش را ، با عشق تو پرداخته ام

مثل تابیدن مهری در دل


مثل جوشیدن شعری از جان

مثل بالیدن عطری در گل

جریان خواهم یافت

***


**

راه خواهم افتاد

باز از ریشه به برگ

باز ، از  "بود " به " هست "

باز ، از خاموشی تا فریاد !



[ شنبه 92/12/3 ] [ 8:44 عصر ] [ مسافر ]

نظر

وقتی دلگیری و تنها

وقتی دلگیری و تنها

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق


آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت


اندوه چیست ، عشق کدامست ، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان


عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم ، آنچنان که اگر بینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من


ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرامو روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم


با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند  صبح


بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند


خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب



[ شنبه 92/12/3 ] [ 8:43 عصر ] [ مسافر ]

نظر

یعنی میشه ؟ ؟ ؟


یعنی میشه که ما دو تا یه روزی به هم برسیم ؟

مهم فقط رسیدنه ، حتی اگه کم برسیم

 یعنی میشه خوشی بیاد دور ما توری بکشه ؟

به آرزوهاش برسه هر کی که دوری بکشه ؟

 یعنی میشه شب بشینم دست روی موهات بکشم ؟

کاشکی بدونم چقـَدَر باید مکافات بکشم

 یعنی میشه که شونه هات فقط پناه من باشه ؟

چرا تا حالا نشده ، شاید گناه من باشه

 یعنی میشه که دستامون با هم مثه یه رشته شه ؟

هر کی برای اون یکی درست مثه فرشته شه

 یعنی میشه با هم واسه خوشبختی زحمت بکشیم ؟

یه خواب راحت بکنیم ، یه آه راحت بکشیم

 یعنی میشه بازم بگی دیوونتم من ، دیوونت ؟

دوباره عاشقم بشه اون دل مثل رودخونت

 یعنی میشه با هم باشیم من و خدامون و خودت ؟

درست مثه تولدم ، درست مثه تولدت

 یعنی میشه که جای من فقط روی چشات باشه ؟

تکیه کلام تو بازم ، من میمیرم برات باشه ؟

 یعنی میشه فقط یه بار خدا به ما نگا کنه ؟

میگی نمیشه ولی من ، همش میگم خدا کنه

 یعنی میشه تو دفترش یه لحظه اسم ما باشه ؟

یه چیزی بشکنه فقط  ، اونم طلسم ما باشه



[ شنبه 92/12/3 ] [ 8:43 عصر ] [ مسافر ]

نظر

در اوج عشق ???

در اوج عشق

هیچگاه مثل آن لحظه آرام نبودم آنگاه که تو را در آغوش  گرفتم
 
زیباترین و پر احساس ترین لحظه زندگی ام بود

لحظه ای که من و تو با هم به اوج عشق رسیدیم !

لحظه ای که احساس کردم تو تنهای تنها برای من می باشی !
 
لحظه ای که احساس کردم اینک یک اسیری در قلب مهربان تو می باشم
 
آن لحظه احساس میکردم که یک عاشق واقعی هستم ، عاشقی که مدتها بود
 
 انتظار چنین عشقی را می کشید
 
آنگاه که بر لبان تو بوسه زدم تلخی های زندگی همه از یادم رفتند و طعم شیرین
 
 زندگی و عشق را در کنار تو چشیدم !

هیچ لحظه ای در زندگی ام مثل لحظه در آغوش گرفتنت و بوسیدن از

 آن لبان سرخت
برایم زیبا نبود !

با افتخار تو را در آغوش خویش بردم و با غرور بر لبانت بوسه زدم و با احساس

 آرامش عشق به تو گفتم عزیزم خیلی دوستت دارم

سرت را بر روی شانه هایم گذاشتی و درد دلهای عاشقانه ات را در گوشم زمزمه

میکردی و من تنها نشسته بودم و به درد دلهای عاشقانه ات گوش میکردم

آن لحظه مانند پرنده ای بودم که در اوج آسمان آبی در حال پرواز است

مانند امواج دریایی بودم که ساحل عشق را در آغوش خود میگیرد

تو را برای خودت میخواهم ، نه برای نیاز خویش !

تو را برای وجود پر مهرت ، قلب عاشقت ، پاکی و صداقتت ، یکرنگی و یکدلی ات

مهربانی ات ، نجیب بودنت
 
 و

آن حرفهای عاشقانه ات میخواهم
 
هیچگاه مثل لحظه ای که در کنار تو هستم شاد نیستم !

لحظه های در کنار تو نبودن لحظه های سرد و بی حوصله ای است
 
همیشه به انتظار آن نشسته ام که دیدار با تو دوباره فرا رسد !
 
عزیزم بیشتر از همه کس دوستت دارم ، و زندگی را با تا خوشبخت میبینم

در آغوش تو بودن یعنی به اوج عشق رسیدن

بوسه هات خیلی شیرینه

دوستدارمعشقم



[ شنبه 92/12/3 ] [ 8:42 عصر ] [ مسافر ]

نظر